رمان با من باش
#رمان_با_من_باش
#پارت_۳
*****کای*****
نصیحت های مامان سوهو که تموم شد
چشمامو بستم
کم کم داشتن گرم میشدن که صدای جیغ و داد دخترا بلند شد.
همه بلند شدیم نشستیم
سهون با چشمای نیمه باز گفت:خوابم میاد یکی بره خفهشون کنه
تاعو با وحشت گفت : بک خونتون سوسک داره؟...بک؟...بکی
چانیول چشم بندش رو برنداشته بود از رو چشماش که با صدای خابالو گفت : بک خوابش برده
با صدای بلند گفتم : اااااه چرا نمیخوابن
که از صدای در اتاق فهمیدم در اتاق باز شد
صدای جیغشون بیشتر شد
چشم دوختم به راهپله
چهار پنجتاشون داشتن میومدن پایین
ای بابا باز این دختره که داره گریه میکنه
*****میچا*****
رفتیم بالا سر پسرا وایسادیم
یکیشون که پوستش از همه تیرهتر بود گفت : چرا انقد سر صدا میکنید؟...چرا نمیخوابید؟
میهی با بغض گفت : میشه اینجا بخوابیم؟
همه پسرا با تعجب گفتن:ها؟
میجو ادامه داد : دعوامون شد از اتاق انداختنمون بیرون میخوایم اینجا بخوابیم
لوهان با نیش گفت : همینمون مونده که شب دخترا بیان کنارمون بخوابن پس فردا شایعه های چی چی بگم درست کنن
ستیا با هق هق اشکاشو پاک کرد گفت: لوهان چرا انقد از ما بدت میاد؟
لوهان با کف دست زد به پیشونیش
لوهان : آه خدا...من بگم غلط کردم تو راحت میشی؟...
ستیا : نع!!!باید بذاری اینجا بخوابیم
چانیول گفت : با صدف دعواتون شده؟
ستیا : نخیر با بیوسا
سوهو : بیوسا کدومه؟
با حرص گفتم : همون که خودشو صاحب اختیار همه میدونه...
لوهان : ااااااه خب بیاید بخوابید
جیغ کشون ریختیم روشون
فک کنم میجو خیلی هیجان زده شده بود چنان پرید فک کنم یکیشون له شد
منم خوابیدم کنار یه پسره
خیلی از تاریکی میترسیدم
توی تاریکی احساس میکردم یکی پشت سرمه
آروم پسری که کنارم بود رو صدا کردم
نمیتونستم قیافهشو خوب ببینم
با صدای خیلی آروم جوابمو داد
-بله؟
+من میچام...اسم تو چیه؟
-من کیونگسو هستم بچه ها دیاو صدام میکنن
+کیونگسو که خیلی قشنگتره
-خب اسم مستعارمه
+یه چیزی بگم مسخرهم نمیکنی؟
-چی؟
+من از تاریکی میترسم اگه هیولایی جنی ووهیونی خواست بخورتم تو نذار خب؟...نا سلامتی مردی گفتن دختری گفتن
نمیدونم چرا زد زیر خنده
مگه حرف خنده داری زدم؟
سوالمو بلند پرسیدم
+چیش خنده داشت
-هیچی...تو خیلی با مزه حرف میزنی...
+چشششش
-باشه مراقبتم بخواب خانومی
+باش...فقط یه چیز دیگه
-چی؟
+میشه دستتو از رو موهام برداری؟
-ببخشید...
دستش رو برداشت و پرسید
-چرا انقد موهای شما بلنده...اذیت نمیشید؟
+چرا خب ولی باید بلند باشه دیگه
-آخه خیلی بلنده خیلی
+میدونم ولی کاریش نمیشه کرد
-اوهوم...شب بخیر
دستش رو گرفتم گذاشتم رو لبم آروم گفتم : شب تو هم بخیر
*****میجو*****
واااااای چرا این پسره انقد وول میخوره
+هوی آقا پسر
با صدای خیلی نرمی گفت : بله؟
+چرا انقد وول میخوری؟
-خوابم نمیبره
+منم همینطور بیا بریم شیر گرم کنم بخوریم راحتتر خوابمون ببره
تو دلم خندید
حتما پسره بیچاره چقد تعجب کرده با خودش گفته چه زود دختر خاله شد
بلند شد نشستم
دستمو گرفت و گفت
-بریم
بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه برقو روشن کردم
+عه تویی؟
با قیافهی پوکرش زل زد بهم و گفت
-آره منم
+اسمت چی بود؟....سوهیون؟...ساهیون؟
-سهونم
+عه آره سهون...خوبی؟
-بعله خوبم فقط فک کنم دندهم شکسته
+چرا؟
-این چه طرز پریدنه دختر؟...استخونام خورد شد
خندیدم
-هر هر😒
+ببخشید خب خیلی هیجان زده شدم
نشستم پشت میز
بلند شد دوتا لیوان شیر ریخت گذاشت توی یه چیزی بعد نشست رو به روم
+این چی بود گذاشتی توش؟
-ماکروفر
+چه اسم عجیب غریبی داره
-اون حرفایی که زدید راست بود؟
+آره ... میدونم باورش سخته ولی خب راسته
-آخه میدونی چیه؟...مامانم افسانه شمارو بچه که بودم گفت...دقیق مثل همین چیزی که شما گفتید...بخاطر همین خیلی خیلی باورش سخت شده برام
+فردا بهت ثابت میشه
-امیدوارم...چون اگه ثابت نشه میخورمت
هین بلندی کشیدم که بلاخره خندید
معنی این خنده مستانهش رو نمیفهمیدم
فقط نگاش کردم
*****میهی*****
اعصابم دیگه از دست این پسره خورد شد
این میجو کجا رفت؟
+پسرههههههه
با خنده جوابمو داد : بله؟
+یه سوال
-بله؟
+آزار داری؟
-بله؟
+معلومه...تو کدومی؟
-منو نمیشناسی؟...من؟
+نع😒
-من کایم یه پسر ناز و خوشگل
+چه از خود راضی
بلندتر خندید
+میشه انقد دست نزنی بهم؟
-دستم؟...دست من؟
+بله...بردار از رو گردنم دارم خفه میشم
-نههههههه خوشم میاد بذار باشه
دستش رو گرفتم لای دندونامو تا جایی که میتونستم فشار دادم
اولش خیلی جلوی خودش رو گرفت که داد نزنه ولی یهو صدای دادش خونه رو از جا کند
ولی رحم نکردم باز فشار دادم
دستشو ول کردم
بدبخت اشکش
#پارت_۳
*****کای*****
نصیحت های مامان سوهو که تموم شد
چشمامو بستم
کم کم داشتن گرم میشدن که صدای جیغ و داد دخترا بلند شد.
همه بلند شدیم نشستیم
سهون با چشمای نیمه باز گفت:خوابم میاد یکی بره خفهشون کنه
تاعو با وحشت گفت : بک خونتون سوسک داره؟...بک؟...بکی
چانیول چشم بندش رو برنداشته بود از رو چشماش که با صدای خابالو گفت : بک خوابش برده
با صدای بلند گفتم : اااااه چرا نمیخوابن
که از صدای در اتاق فهمیدم در اتاق باز شد
صدای جیغشون بیشتر شد
چشم دوختم به راهپله
چهار پنجتاشون داشتن میومدن پایین
ای بابا باز این دختره که داره گریه میکنه
*****میچا*****
رفتیم بالا سر پسرا وایسادیم
یکیشون که پوستش از همه تیرهتر بود گفت : چرا انقد سر صدا میکنید؟...چرا نمیخوابید؟
میهی با بغض گفت : میشه اینجا بخوابیم؟
همه پسرا با تعجب گفتن:ها؟
میجو ادامه داد : دعوامون شد از اتاق انداختنمون بیرون میخوایم اینجا بخوابیم
لوهان با نیش گفت : همینمون مونده که شب دخترا بیان کنارمون بخوابن پس فردا شایعه های چی چی بگم درست کنن
ستیا با هق هق اشکاشو پاک کرد گفت: لوهان چرا انقد از ما بدت میاد؟
لوهان با کف دست زد به پیشونیش
لوهان : آه خدا...من بگم غلط کردم تو راحت میشی؟...
ستیا : نع!!!باید بذاری اینجا بخوابیم
چانیول گفت : با صدف دعواتون شده؟
ستیا : نخیر با بیوسا
سوهو : بیوسا کدومه؟
با حرص گفتم : همون که خودشو صاحب اختیار همه میدونه...
لوهان : ااااااه خب بیاید بخوابید
جیغ کشون ریختیم روشون
فک کنم میجو خیلی هیجان زده شده بود چنان پرید فک کنم یکیشون له شد
منم خوابیدم کنار یه پسره
خیلی از تاریکی میترسیدم
توی تاریکی احساس میکردم یکی پشت سرمه
آروم پسری که کنارم بود رو صدا کردم
نمیتونستم قیافهشو خوب ببینم
با صدای خیلی آروم جوابمو داد
-بله؟
+من میچام...اسم تو چیه؟
-من کیونگسو هستم بچه ها دیاو صدام میکنن
+کیونگسو که خیلی قشنگتره
-خب اسم مستعارمه
+یه چیزی بگم مسخرهم نمیکنی؟
-چی؟
+من از تاریکی میترسم اگه هیولایی جنی ووهیونی خواست بخورتم تو نذار خب؟...نا سلامتی مردی گفتن دختری گفتن
نمیدونم چرا زد زیر خنده
مگه حرف خنده داری زدم؟
سوالمو بلند پرسیدم
+چیش خنده داشت
-هیچی...تو خیلی با مزه حرف میزنی...
+چشششش
-باشه مراقبتم بخواب خانومی
+باش...فقط یه چیز دیگه
-چی؟
+میشه دستتو از رو موهام برداری؟
-ببخشید...
دستش رو برداشت و پرسید
-چرا انقد موهای شما بلنده...اذیت نمیشید؟
+چرا خب ولی باید بلند باشه دیگه
-آخه خیلی بلنده خیلی
+میدونم ولی کاریش نمیشه کرد
-اوهوم...شب بخیر
دستش رو گرفتم گذاشتم رو لبم آروم گفتم : شب تو هم بخیر
*****میجو*****
واااااای چرا این پسره انقد وول میخوره
+هوی آقا پسر
با صدای خیلی نرمی گفت : بله؟
+چرا انقد وول میخوری؟
-خوابم نمیبره
+منم همینطور بیا بریم شیر گرم کنم بخوریم راحتتر خوابمون ببره
تو دلم خندید
حتما پسره بیچاره چقد تعجب کرده با خودش گفته چه زود دختر خاله شد
بلند شد نشستم
دستمو گرفت و گفت
-بریم
بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه برقو روشن کردم
+عه تویی؟
با قیافهی پوکرش زل زد بهم و گفت
-آره منم
+اسمت چی بود؟....سوهیون؟...ساهیون؟
-سهونم
+عه آره سهون...خوبی؟
-بعله خوبم فقط فک کنم دندهم شکسته
+چرا؟
-این چه طرز پریدنه دختر؟...استخونام خورد شد
خندیدم
-هر هر😒
+ببخشید خب خیلی هیجان زده شدم
نشستم پشت میز
بلند شد دوتا لیوان شیر ریخت گذاشت توی یه چیزی بعد نشست رو به روم
+این چی بود گذاشتی توش؟
-ماکروفر
+چه اسم عجیب غریبی داره
-اون حرفایی که زدید راست بود؟
+آره ... میدونم باورش سخته ولی خب راسته
-آخه میدونی چیه؟...مامانم افسانه شمارو بچه که بودم گفت...دقیق مثل همین چیزی که شما گفتید...بخاطر همین خیلی خیلی باورش سخت شده برام
+فردا بهت ثابت میشه
-امیدوارم...چون اگه ثابت نشه میخورمت
هین بلندی کشیدم که بلاخره خندید
معنی این خنده مستانهش رو نمیفهمیدم
فقط نگاش کردم
*****میهی*****
اعصابم دیگه از دست این پسره خورد شد
این میجو کجا رفت؟
+پسرههههههه
با خنده جوابمو داد : بله؟
+یه سوال
-بله؟
+آزار داری؟
-بله؟
+معلومه...تو کدومی؟
-منو نمیشناسی؟...من؟
+نع😒
-من کایم یه پسر ناز و خوشگل
+چه از خود راضی
بلندتر خندید
+میشه انقد دست نزنی بهم؟
-دستم؟...دست من؟
+بله...بردار از رو گردنم دارم خفه میشم
-نههههههه خوشم میاد بذار باشه
دستش رو گرفتم لای دندونامو تا جایی که میتونستم فشار دادم
اولش خیلی جلوی خودش رو گرفت که داد نزنه ولی یهو صدای دادش خونه رو از جا کند
ولی رحم نکردم باز فشار دادم
دستشو ول کردم
بدبخت اشکش
۱۴.۵k
۲۷ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.