سرنوشت
تهیونگ ویو:لباس پوشیدم و رفتم سوار ماشین شدم با جیمین جونگ کوک تا یکم حرف زدیم تا چند دقیقه همه جا رو سکوت فرا گرفته بود تا اینکه من سکوت رو شکستم و گفتم بچه ها میخوام یه چیزی بهتون بگم ولی قول بدید به یونا و یونجین نگین
کوک و جیمین هم گفتن نمیگن منم بهشون گفتم از کمپانی اخراج شدم و دلیلشم گفتم
همه تعجب کردن
پایان ویو تهیونگ
بالاخره رسیدن به اونجایی که قرار گزاشته بودن
صبح پنجشنبه:
ا.ت ویو:
ساعت ۹ نیم بیدار شدم رفتم دستشویی صبحانه خوردم یکم با گوشی ور رفتم تا اینکه دیدم جیزل زنگ زد (دوستش) گفت تا نیم ساعت دیگه اونجاییم آماده ای؟
گفتم آره آماده آم گفت پس داریم میایم
جیزل و یونا اومدن
رفتیم یه کافه نمیدوم یونا چرا همش به میز جلویی نگاه میکرد؟
ولی اون پسرا که اونجا بودن خیلی هات بودن شاید یونا هم برا همون چشش اونجا بود
ازش پرسیدم گفت
یونا:اون لباس مشکی رو میبینی؟ اون تهیونگه داداشم اه جیزل اینم جا بود آخه؟
جیزل:خوب چیکار کنم همینجا به ذهنم میرسید.
همون لحظه تهیونگ رو شو بر گردوند یونا رو دید که با من و
کوک و جیمین هم گفتن نمیگن منم بهشون گفتم از کمپانی اخراج شدم و دلیلشم گفتم
همه تعجب کردن
پایان ویو تهیونگ
بالاخره رسیدن به اونجایی که قرار گزاشته بودن
صبح پنجشنبه:
ا.ت ویو:
ساعت ۹ نیم بیدار شدم رفتم دستشویی صبحانه خوردم یکم با گوشی ور رفتم تا اینکه دیدم جیزل زنگ زد (دوستش) گفت تا نیم ساعت دیگه اونجاییم آماده ای؟
گفتم آره آماده آم گفت پس داریم میایم
جیزل و یونا اومدن
رفتیم یه کافه نمیدوم یونا چرا همش به میز جلویی نگاه میکرد؟
ولی اون پسرا که اونجا بودن خیلی هات بودن شاید یونا هم برا همون چشش اونجا بود
ازش پرسیدم گفت
یونا:اون لباس مشکی رو میبینی؟ اون تهیونگه داداشم اه جیزل اینم جا بود آخه؟
جیزل:خوب چیکار کنم همینجا به ذهنم میرسید.
همون لحظه تهیونگ رو شو بر گردوند یونا رو دید که با من و
۱.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.