fake kook
fake kook
part²⁴
یونا: اجی عمو شوهرته
ا/ت: ها
کوک: 😂
ا/ت: اینو کی بهت یاد داده؟
یونا: از عمه شنیدم حالا هست یا نه
ا/ت: نه ما فقط باهم دوستیم
یونا: همین دوستین
ا/ت: اره دیگه
کوک: 😂خب رسیدیم
یونا: اجی بغلم میکنی
ا/ت:کمرم درد میگیره اجی
کوک: بیا بغل من
ا/ت: نه جونگکوک
کوک: چرا؟ بیا بغلم عمو
یونا: باشه
کوک: ا/ت بین منو یونا دخالت نکن
ا/ت: باشه ولی توهم نمیای منو بگی خستش شدم
کوک: نمیگم ا/ت
ا/ت: بله
کوک: همم
ا/ت: ها؟
کوک: دستمو بگیر
ا/ت: باشه
کوک: یونا جون کدوم میخوای بریم
یونا: سرسره بازی کنم
کوک: بیا عزیزم برو
یونا: شما برید بشینید بعد من میام
کوک:باشه برو خوشگل خانم
ا/ت: اینقدر باهاش مهربون نباش
کوک: گفتم دخالت نکن
ا/ت: اگه خیلی باهاش مهربون باشی بهت وابسته میشه بعد اگه یه روز بخوایم بریم او نمیتونه ازت جدا شه
کوک: چون شما قرار نیست از ما جدا شید
ا/ت: مگه میدونی اینده چی میشه
کوک: توهم نمیدونی پس بزار فعلا باهم شاد باش
ا/ت: باش
کوک: بیا اینجا
ا/ت: چیه
کوک: بخند
ا/ت: چرا
کوک: میخوام ازت عکس بگیرم
ا/ت: 🙂
کوک: ببین عالی شد
بیا باهم یه عکس بگیریم
ا/ت: باشه بعد برام بفرستیشون
کوک: باش یه لحظه گوشیم داره زنگ میخوره الان میام
دو دقیقه بعد
کوک: ا/ت
ا/ت: بله
کوک: باید برم
ا/ت: بری کجا؟
کوک: دوستم تصادف کرده نمیتونم برسونمتون میتونید با تاکسی برید
ا/ت: باشه
کوک: خب من برم
ا/ت: جونگکوک
کوک: جانم
ا/ت: مراقب خودت باش
کوک: توهم همینطور
رفتم دنبال یونا
ا/ت: یونا
پیداش نکردم
رفتم از نگهبان پرسیدم
ا/ت: ببخشید دختر بچه ای رو ندیدین موهاش صافو بلند لباسش هم قرمز بود
نگهبان: با یه مرد بود رفت
ا/ت: چی نمیدونی کجا رفت
نگهبان: نه
#فیک
#سناریو
part²⁴
یونا: اجی عمو شوهرته
ا/ت: ها
کوک: 😂
ا/ت: اینو کی بهت یاد داده؟
یونا: از عمه شنیدم حالا هست یا نه
ا/ت: نه ما فقط باهم دوستیم
یونا: همین دوستین
ا/ت: اره دیگه
کوک: 😂خب رسیدیم
یونا: اجی بغلم میکنی
ا/ت:کمرم درد میگیره اجی
کوک: بیا بغل من
ا/ت: نه جونگکوک
کوک: چرا؟ بیا بغلم عمو
یونا: باشه
کوک: ا/ت بین منو یونا دخالت نکن
ا/ت: باشه ولی توهم نمیای منو بگی خستش شدم
کوک: نمیگم ا/ت
ا/ت: بله
کوک: همم
ا/ت: ها؟
کوک: دستمو بگیر
ا/ت: باشه
کوک: یونا جون کدوم میخوای بریم
یونا: سرسره بازی کنم
کوک: بیا عزیزم برو
یونا: شما برید بشینید بعد من میام
کوک:باشه برو خوشگل خانم
ا/ت: اینقدر باهاش مهربون نباش
کوک: گفتم دخالت نکن
ا/ت: اگه خیلی باهاش مهربون باشی بهت وابسته میشه بعد اگه یه روز بخوایم بریم او نمیتونه ازت جدا شه
کوک: چون شما قرار نیست از ما جدا شید
ا/ت: مگه میدونی اینده چی میشه
کوک: توهم نمیدونی پس بزار فعلا باهم شاد باش
ا/ت: باش
کوک: بیا اینجا
ا/ت: چیه
کوک: بخند
ا/ت: چرا
کوک: میخوام ازت عکس بگیرم
ا/ت: 🙂
کوک: ببین عالی شد
بیا باهم یه عکس بگیریم
ا/ت: باشه بعد برام بفرستیشون
کوک: باش یه لحظه گوشیم داره زنگ میخوره الان میام
دو دقیقه بعد
کوک: ا/ت
ا/ت: بله
کوک: باید برم
ا/ت: بری کجا؟
کوک: دوستم تصادف کرده نمیتونم برسونمتون میتونید با تاکسی برید
ا/ت: باشه
کوک: خب من برم
ا/ت: جونگکوک
کوک: جانم
ا/ت: مراقب خودت باش
کوک: توهم همینطور
رفتم دنبال یونا
ا/ت: یونا
پیداش نکردم
رفتم از نگهبان پرسیدم
ا/ت: ببخشید دختر بچه ای رو ندیدین موهاش صافو بلند لباسش هم قرمز بود
نگهبان: با یه مرد بود رفت
ا/ت: چی نمیدونی کجا رفت
نگهبان: نه
#فیک
#سناریو
۳۳.۲k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.