فیک جداناپذیر پارت ۵
فیک جداناپذیر پارت ۵
از زبان ات
به راننده تاکسی گفتم که خریدارو ببره هتل و آدرس رو بهش دادم و گفتم ببرتشون تو اتاقم تا خودم بیام
از زبان جونگ کوک
نشسته بودم پشت میز کارم و داشتم با لپ تاپم کار می کردم و قهوم تو اون یکی دستم بود
یدفه در اتاق باز شد و چونگ هی (عکسش رو گذاشتم دومیه هست) که دست راست و مشاور قابل اعتماد منه اومد داخل سمت میزم و یه تعظیمی بهم کرد
چونگ هی: رئیس جئون جونگ کوک یه دختر به اسم کیم ات که تنها وارث و فرزند کیم وون شیک هست همین امروز از لندن به کره اومده اون الان تو بوسانه
همونطور که داشتم با خونسردی کامل با لپ تاپم کار می کردم گفتم: کیم ات دختر ۱۷ ساله ی کیم وون شیک برگشته کره ولی به چه دلیل؟ چی باعث شده بعد از این همه سال بیاد کره؟ می دونستم یه روز سرو کلش پیدا میشه
چونگ هی: اگه اومده باشه که اموال و دارایی های پدرش رو پس بگیره چی؟ اگه تمامیه اون مدارک و اسناد دستش باشه و امضاشون کرده باشه چی؟
یه جرعه از قهوم رو خوردم و گفتم: برگشته که رئیس کل باند مافیای کره بشه؟ مگه اینکه از رو جنازه ی من رد بشه (یه پوزخندی گوشه ی لبم نشست)
چونگ هی: اما جونگ کوک اگه بفهمه که پدرت همون قاتل مرگ پدرشه چی؟ اون وقت دیگه همه چی تمومه
نگاهمو از لپ تاپ گرفتم و بهش نگاه کردم که با ترس و استرس داشت بهم نگاه می کرد: اون دختر کوچولو هیچ کاری نمی تونه از دستش بر بیاد
چونگ هی: اما تمامی مدارک لازم رو برای پی گرفتن جایگاه پدرش که شما تصاحبش کردین رو داره و اگه امضاشون کرده باشه همه برضد شما میشن اون وقت برای همه ی ما بد میشه مخصوصاً از جمله ی خودت
از رو صندلیم بلند شدم و روبه روی شیشه ی بزرگی که بیرون کاملا ازش معلوم بود ایستادم و به آسمون نگاه کردم حالتمو جدی تر گرفتم: فقط بیارش پیش من من برای اینکه تمام دارایی های پدرشو مال خودم کنم به اون امضاش نیاز دارم
سرش رو تکون داد و از اتاق خارج شد
ات فکر کرده می تونه حریف من شه؟ بازی بدی رو با من شروع کرده باید همون لندن می موند و موهای عروسکشو شونه میزد یه وجب بچه اومده رئیس کل باند مافیا شه فکر کرده بازی با عروسکاشه ولی اصلا اینطور نیست
از زبان ات
هنوز می خواستم یکم بگردم رفتم تو یه بار که همه ی نگاهای بد و ناجور روی من بود سرمو با غرور بالا گرفتم و رفتم پشت یه میز نشستم و گفتم که برام یه لیوان ویسکی بیارن از شراب و نوشیدنی الکیه دیگه خیلی خوشم نمی اومد نمی خواستم زیاد مست کنم خدارو شکر هم کسی نیومد اذیتم کنه ولی انگار تو ویسکیه یه چیزی داخلش ریخته بودن
حس بی حسی و سرگیچه بهم دست داد متوجه شدم و سریع از بار اومدم بیرون چه غلطی کردم باید هوشیار می موندم همینجور این طرف و اون طرف خیابونا پرسه می زدم
از زبان ات
به راننده تاکسی گفتم که خریدارو ببره هتل و آدرس رو بهش دادم و گفتم ببرتشون تو اتاقم تا خودم بیام
از زبان جونگ کوک
نشسته بودم پشت میز کارم و داشتم با لپ تاپم کار می کردم و قهوم تو اون یکی دستم بود
یدفه در اتاق باز شد و چونگ هی (عکسش رو گذاشتم دومیه هست) که دست راست و مشاور قابل اعتماد منه اومد داخل سمت میزم و یه تعظیمی بهم کرد
چونگ هی: رئیس جئون جونگ کوک یه دختر به اسم کیم ات که تنها وارث و فرزند کیم وون شیک هست همین امروز از لندن به کره اومده اون الان تو بوسانه
همونطور که داشتم با خونسردی کامل با لپ تاپم کار می کردم گفتم: کیم ات دختر ۱۷ ساله ی کیم وون شیک برگشته کره ولی به چه دلیل؟ چی باعث شده بعد از این همه سال بیاد کره؟ می دونستم یه روز سرو کلش پیدا میشه
چونگ هی: اگه اومده باشه که اموال و دارایی های پدرش رو پس بگیره چی؟ اگه تمامیه اون مدارک و اسناد دستش باشه و امضاشون کرده باشه چی؟
یه جرعه از قهوم رو خوردم و گفتم: برگشته که رئیس کل باند مافیای کره بشه؟ مگه اینکه از رو جنازه ی من رد بشه (یه پوزخندی گوشه ی لبم نشست)
چونگ هی: اما جونگ کوک اگه بفهمه که پدرت همون قاتل مرگ پدرشه چی؟ اون وقت دیگه همه چی تمومه
نگاهمو از لپ تاپ گرفتم و بهش نگاه کردم که با ترس و استرس داشت بهم نگاه می کرد: اون دختر کوچولو هیچ کاری نمی تونه از دستش بر بیاد
چونگ هی: اما تمامی مدارک لازم رو برای پی گرفتن جایگاه پدرش که شما تصاحبش کردین رو داره و اگه امضاشون کرده باشه همه برضد شما میشن اون وقت برای همه ی ما بد میشه مخصوصاً از جمله ی خودت
از رو صندلیم بلند شدم و روبه روی شیشه ی بزرگی که بیرون کاملا ازش معلوم بود ایستادم و به آسمون نگاه کردم حالتمو جدی تر گرفتم: فقط بیارش پیش من من برای اینکه تمام دارایی های پدرشو مال خودم کنم به اون امضاش نیاز دارم
سرش رو تکون داد و از اتاق خارج شد
ات فکر کرده می تونه حریف من شه؟ بازی بدی رو با من شروع کرده باید همون لندن می موند و موهای عروسکشو شونه میزد یه وجب بچه اومده رئیس کل باند مافیا شه فکر کرده بازی با عروسکاشه ولی اصلا اینطور نیست
از زبان ات
هنوز می خواستم یکم بگردم رفتم تو یه بار که همه ی نگاهای بد و ناجور روی من بود سرمو با غرور بالا گرفتم و رفتم پشت یه میز نشستم و گفتم که برام یه لیوان ویسکی بیارن از شراب و نوشیدنی الکیه دیگه خیلی خوشم نمی اومد نمی خواستم زیاد مست کنم خدارو شکر هم کسی نیومد اذیتم کنه ولی انگار تو ویسکیه یه چیزی داخلش ریخته بودن
حس بی حسی و سرگیچه بهم دست داد متوجه شدم و سریع از بار اومدم بیرون چه غلطی کردم باید هوشیار می موندم همینجور این طرف و اون طرف خیابونا پرسه می زدم
۲۴.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.