سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۰۶
داشتم میمردم نکنه چیزیش بشه
از خونه اومدم بیرون به سمت ادرسی که خانومه بهم داده بود رفتم با اولین تاکسی که دیدم بسمت بیمارستان رفتم قلبم تیر میکشید چرا اینجوری شد بسمت پذیرش دویدم پرسیدم
.: خانوم شوهرم اوردن اینجا
با ریلکسی تمام گفت
« اسم بیمارتون
.: تهیونگ.. کیم تهیونگ
سرشو توی لپتاپ برد و گفت
« تصادف کرده الانم اتاق عمله وضعیتش وخیمه
دنیا روسرم خراب شد الان تهیونگ من تو تخت بیمارستان زیر تیغ جراحیه
با گریه پرسیدم
.: اتاق.. عمل کجاس
« طبقه دوم سمت چپ
سریع از پله ها بالا رفتم پشت در اتاق عمل ایستادم فقط دعا میکردم اتقافی براش نیوفته اگه بلایی سرش بیاد چجوری بدون اون زندگی کنم فقط داشتم تو سالن پشت دراتاق عمل راه میرفتم یهو گوشیم زنگ خورد اشکامو پاک کردم جیمین بود جواب دادم
.: بله
= ا/ت تهیونگ کجاس گوشیشو جواب نمیده
با هق هق گفتم
.: جیمین... تهیونگ.. الان اتاق عمله
با صدای نسبتا بلند گفت
=چش شده چرا بیمارستان
کل ماجرارو بهش گفتم که گفت سریع میاد اینجا چند ساعت گذشته بود حیمین و. کوک پیشم بودن سوجینم کنارم بود خوراکم فقط گریه بود سوجین ذاشت دلداریم میداد یهو دکتری با لباس سبز کلاهی که همرنگ لباسش بود از در اتاق عمل اومد بیرون ماسکشو برداشت سریع بطرفش رفتم با هق هق گفتم
.: اقای دکتر چیشد حالش خوبه
نفس اسوده ای کشیدو گفت
* ضربه بدی به سرشون وارد شده بود خداروشکر عملش موفق امیز بود خطر رفع شده فقط نمیتونیم بهوش اومدنشو تضمین کنیم باید براش دعا کنین راشو کشیدو رفت قلبم از زدن منصرف شد رو زمین نشستم که بدن بی جونشو از اتاق اوردن بیرون روتخت افتاده بود سرش باند پبچی بود زیر چشمم زخم بوجود اومده بود و پانسمان کرده بودنش چندتا پرستارم لبه های تختشو گرفته بودن داشتن هل میدادن سمتش رفتم دستشو گرفتم همراه پرستارا راه میرفتم داشتم با تن بیجونش حرف میزدم صورتم خیس بود تویه اتاق دیگه بردنش نذاشتن برم پیشش فقط داشتم از پشت شیشه نگاش میکردم.....
#Part۱۰۶
داشتم میمردم نکنه چیزیش بشه
از خونه اومدم بیرون به سمت ادرسی که خانومه بهم داده بود رفتم با اولین تاکسی که دیدم بسمت بیمارستان رفتم قلبم تیر میکشید چرا اینجوری شد بسمت پذیرش دویدم پرسیدم
.: خانوم شوهرم اوردن اینجا
با ریلکسی تمام گفت
« اسم بیمارتون
.: تهیونگ.. کیم تهیونگ
سرشو توی لپتاپ برد و گفت
« تصادف کرده الانم اتاق عمله وضعیتش وخیمه
دنیا روسرم خراب شد الان تهیونگ من تو تخت بیمارستان زیر تیغ جراحیه
با گریه پرسیدم
.: اتاق.. عمل کجاس
« طبقه دوم سمت چپ
سریع از پله ها بالا رفتم پشت در اتاق عمل ایستادم فقط دعا میکردم اتقافی براش نیوفته اگه بلایی سرش بیاد چجوری بدون اون زندگی کنم فقط داشتم تو سالن پشت دراتاق عمل راه میرفتم یهو گوشیم زنگ خورد اشکامو پاک کردم جیمین بود جواب دادم
.: بله
= ا/ت تهیونگ کجاس گوشیشو جواب نمیده
با هق هق گفتم
.: جیمین... تهیونگ.. الان اتاق عمله
با صدای نسبتا بلند گفت
=چش شده چرا بیمارستان
کل ماجرارو بهش گفتم که گفت سریع میاد اینجا چند ساعت گذشته بود حیمین و. کوک پیشم بودن سوجینم کنارم بود خوراکم فقط گریه بود سوجین ذاشت دلداریم میداد یهو دکتری با لباس سبز کلاهی که همرنگ لباسش بود از در اتاق عمل اومد بیرون ماسکشو برداشت سریع بطرفش رفتم با هق هق گفتم
.: اقای دکتر چیشد حالش خوبه
نفس اسوده ای کشیدو گفت
* ضربه بدی به سرشون وارد شده بود خداروشکر عملش موفق امیز بود خطر رفع شده فقط نمیتونیم بهوش اومدنشو تضمین کنیم باید براش دعا کنین راشو کشیدو رفت قلبم از زدن منصرف شد رو زمین نشستم که بدن بی جونشو از اتاق اوردن بیرون روتخت افتاده بود سرش باند پبچی بود زیر چشمم زخم بوجود اومده بود و پانسمان کرده بودنش چندتا پرستارم لبه های تختشو گرفته بودن داشتن هل میدادن سمتش رفتم دستشو گرفتم همراه پرستارا راه میرفتم داشتم با تن بیجونش حرف میزدم صورتم خیس بود تویه اتاق دیگه بردنش نذاشتن برم پیشش فقط داشتم از پشت شیشه نگاش میکردم.....
۱۲.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.