پارت50
#پارت50
"روزبه"
وسایلش را با حرص و تند تند از کوله پشتی اش درآورد .
لباس هایش را عوض کرد و روی صندلی رختکن نشست و مشغول پوشیدن استوک هایش شد .
هفته ها از آخرین باری که دیده بودش میگذشت .
خیلی سخت توانسته بود از مسوولان باشگاه اجازه ی ورود مهرنوش را بگیرد .
با صد جور دلیل و مدرک که از آشناهایش است .
اما مهرنوش هنوز نیامده بود .
هر روز منتظرش بود اما هیچ اثری از او نبود .
عاطفه یک بار آمده بود ولی مهرنوش همراه اش نبود .
و این عذاب وجدانش را بیشتر می کرد .
که نکند ، به خاطر رفتار آن شبش ،
مهرنوش دیگر ، قید تمرین آمدن و روربه رو شدن با او را زده است ؟
از رختکن بیرون زد و وارد زمین چمن شد.
شروع کرد همراه بقیه ی بچه ها دویدن دور زمین .
چند نفس عمیق کشید و سعی کرد حین تمرین به او فکر نکند .
"فرشید"
تند و با عجله کرایه ی ماشین را حساب کرد و به سمت ورودی ورزشگاه دوید.
همانطور که می دوید برگشت و پشت سرش را نگاه کرد و روبه بهنام گفت :
_بدو دیگ حیفه نون دیرمون شد .
و محکم به چیزی خورد .
خودش زمین نخورد اما دختری که به او برخورد کرده بود ، نقش بر زمین شد...
دودستی به سرش زد و گفت :
+ای وای خانوم چی شدین؟
دختری که همراهش بود کمکش کرد بایستد.
"خدا میدونه سومین بار کجا بهم می خورید" و روبه فرشید گفت :
_ نقش بر زمین که شد ، عامل نقشِ بر زمین شدنش هم بینه ، دیگ تمومه!
فرشید بلند خندید...
عاطفه ایستاد و خاک های لباسش را تکاند .
بهنام هم کنار فرشید ایستاد و گفت :
+باز چشمت به دوتا دختر خورد ، نیشت وا شد؟؟
فرشید اخم کرد ولی بهنام توجه ای نکرد و روبه مهری گفت :
+عه سلاااام ، دوست دختر روزبه ...
چه طوری ؟
مهری استرس گرفت .
دوباره یادش به آن شب افتاد و مو به تنش سیخ شد .
اما کم نیاورد و به بهنام گفت :
+عجب هااا ، مث اینکه هنوز متوجه نشدی؟؟
من دوست دخترش نیستم ...
فرشید سرش را خاراند و فکر کرد شاید بد نباشد برای عذر خواهی از برخوردش به عاطفه و زمین خوردنش ،
اورا باخود به داخل ورزشگاه ببرد .
به عاطفه ی سر به زیر و ساکت نگاه کرد و گفت :
+عاطفه خانوم ...
عاطفه سرش را بالا آورد و به چشمان فرشید زل زد .
کیلو کیلو قند در دلش آب می شد .
فقط برای اینکه به اسم خوانده بودش!
و چه می شد ، خانوم کنارش بی افتد؟؟
کیلو کیلو قند آب شد در دلش که هنوزم اسمش را به یاد داشت .
که هنوزم می شناختش...
فرشید ادامه داد :
اینا دوباره به هم رسیدن .
باز کل کلاشون شروع شد...
شما اگه دوست دارین بیاین تو با من بیاید اینا رو ولشون کنید .
ازازکنار عاطفه رد شد.
اما عاطفه سرجایش ایستاده بود مات حرفای فرشید بود .
"شما اگه دوست دارید بیاید تو ، با من بیاید"
بدنش سست شد .
همین یک جمله برایش از صد ،جمله ی عاشقانه باارزش تر بود .
بهنام_اگه دوس دخترش نیستی ، پ اون شب اونجا چیکار میکردی؟
ها ؟ بگو دیگ ؟
مهری _عه عه نگا اینو ! مگه روزبه نگفت با هم فامیلیم ؟؟
بهنام _آره جون عمش باور کردم ...
فرشید برگشت و روبه عاطفه گفت:
+نمیای؟؟
عاطفه از شوک در آمد .
لبخند ته دلی زد و پشت سر فرشید وارد ورزشگاه شد ...
بهنام و مهری همچنان بحث می کردند.
....
"روزبه"
وسایلش را با حرص و تند تند از کوله پشتی اش درآورد .
لباس هایش را عوض کرد و روی صندلی رختکن نشست و مشغول پوشیدن استوک هایش شد .
هفته ها از آخرین باری که دیده بودش میگذشت .
خیلی سخت توانسته بود از مسوولان باشگاه اجازه ی ورود مهرنوش را بگیرد .
با صد جور دلیل و مدرک که از آشناهایش است .
اما مهرنوش هنوز نیامده بود .
هر روز منتظرش بود اما هیچ اثری از او نبود .
عاطفه یک بار آمده بود ولی مهرنوش همراه اش نبود .
و این عذاب وجدانش را بیشتر می کرد .
که نکند ، به خاطر رفتار آن شبش ،
مهرنوش دیگر ، قید تمرین آمدن و روربه رو شدن با او را زده است ؟
از رختکن بیرون زد و وارد زمین چمن شد.
شروع کرد همراه بقیه ی بچه ها دویدن دور زمین .
چند نفس عمیق کشید و سعی کرد حین تمرین به او فکر نکند .
"فرشید"
تند و با عجله کرایه ی ماشین را حساب کرد و به سمت ورودی ورزشگاه دوید.
همانطور که می دوید برگشت و پشت سرش را نگاه کرد و روبه بهنام گفت :
_بدو دیگ حیفه نون دیرمون شد .
و محکم به چیزی خورد .
خودش زمین نخورد اما دختری که به او برخورد کرده بود ، نقش بر زمین شد...
دودستی به سرش زد و گفت :
+ای وای خانوم چی شدین؟
دختری که همراهش بود کمکش کرد بایستد.
"خدا میدونه سومین بار کجا بهم می خورید" و روبه فرشید گفت :
_ نقش بر زمین که شد ، عامل نقشِ بر زمین شدنش هم بینه ، دیگ تمومه!
فرشید بلند خندید...
عاطفه ایستاد و خاک های لباسش را تکاند .
بهنام هم کنار فرشید ایستاد و گفت :
+باز چشمت به دوتا دختر خورد ، نیشت وا شد؟؟
فرشید اخم کرد ولی بهنام توجه ای نکرد و روبه مهری گفت :
+عه سلاااام ، دوست دختر روزبه ...
چه طوری ؟
مهری استرس گرفت .
دوباره یادش به آن شب افتاد و مو به تنش سیخ شد .
اما کم نیاورد و به بهنام گفت :
+عجب هااا ، مث اینکه هنوز متوجه نشدی؟؟
من دوست دخترش نیستم ...
فرشید سرش را خاراند و فکر کرد شاید بد نباشد برای عذر خواهی از برخوردش به عاطفه و زمین خوردنش ،
اورا باخود به داخل ورزشگاه ببرد .
به عاطفه ی سر به زیر و ساکت نگاه کرد و گفت :
+عاطفه خانوم ...
عاطفه سرش را بالا آورد و به چشمان فرشید زل زد .
کیلو کیلو قند در دلش آب می شد .
فقط برای اینکه به اسم خوانده بودش!
و چه می شد ، خانوم کنارش بی افتد؟؟
کیلو کیلو قند آب شد در دلش که هنوزم اسمش را به یاد داشت .
که هنوزم می شناختش...
فرشید ادامه داد :
اینا دوباره به هم رسیدن .
باز کل کلاشون شروع شد...
شما اگه دوست دارین بیاین تو با من بیاید اینا رو ولشون کنید .
ازازکنار عاطفه رد شد.
اما عاطفه سرجایش ایستاده بود مات حرفای فرشید بود .
"شما اگه دوست دارید بیاید تو ، با من بیاید"
بدنش سست شد .
همین یک جمله برایش از صد ،جمله ی عاشقانه باارزش تر بود .
بهنام_اگه دوس دخترش نیستی ، پ اون شب اونجا چیکار میکردی؟
ها ؟ بگو دیگ ؟
مهری _عه عه نگا اینو ! مگه روزبه نگفت با هم فامیلیم ؟؟
بهنام _آره جون عمش باور کردم ...
فرشید برگشت و روبه عاطفه گفت:
+نمیای؟؟
عاطفه از شوک در آمد .
لبخند ته دلی زد و پشت سر فرشید وارد ورزشگاه شد ...
بهنام و مهری همچنان بحث می کردند.
....
۲.۵k
۲۰ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.