فیک دختری که دوست داشت پرواز کند پارت۷
و بعد سیاهی... .
چند دقیقه بعد.
ا/ت:چی...من چِم شد...من باید از اینجا برم خیلی ترسناک بود.
ا/ت اط اونجا میره بیرون و بعد رفت خونه و بعد شروع کرد با خودش صحبت کردن.
ا/ت:خوب گوش کن ا/ت امروز بی عقلی کردی و رفتی خودتو از کوه پرت کردی و بعد افتادی یه جای عجیب که رفتی توی یه جا که اب داشت و پر از نور بود بعد پرید توش بعد یه نور عجیب گرفتی و بعد دوباره سیاهی و بعد اومدی خونه...یه نفس عمیق...یه دونه دیگه...ولی اخه چطور؟
همینطور که داشت حرف میزد یهو دید که پاهاش روی زمین نیست سرش و خورد به سقف.
ا/ت:چی...چیشده...اَاَاَاَاَاَ...جین کجایییی من چم شده ... ا/ت چته؟
اروم باش اروم....اروم نفس عمیق.
که یهو اومد روی زمین و اروم تر شد رفت به جین زنگ زد تا بیاد ببینه که میتونه که کاری براش بکنه.
ا/ت:بردار دیگه...سلام جین تورو خدا بیا اینجا.
جین:سلام خوبی؟چیزی شده؟انگار ترسیدی؟
ا/ت:اره توروخدا فقط بیا!
جین:باشه الان میام تو اروم باش.
جین اومد و دید که ا/ت حالش خوبه ولی از یه چیزی ترسیده بود.
جین:سلام ا/ت خوبی؟انگار که از نظر جمسی سالمی؟
ا/ت:جین ببین من...من رفتم بالای کوه.... .
جین:چی؟ نمیگی خطرناکه نکنه...نکه گوشیتو کسی زده؟نه؟میگم تنها نرو.
ا/ت:نه بابا اسکل...اگر زدن پس با چی بهت زنگ زدم؟
جین:اهان راست میگی.
ا/ت:حالا اینو ولش کن من یه دیونگی کردم...درواقعه میخواستم که پرواز کنم برای همین خودم پریدم.
جین:چی...چیکار کردی دیونه!تو دیونه ی!
ا/ت:میدونم...میدونم...لطفا گوش کن ببین چی میگم من پریدم ولی سقوط کردم... .
جین:خوبه چیزت نشده دیونه.
ا/ت:میدونم دیونم گوش کن یه لحظه فقط ، بعد دیدم یه جای عجیبم که پر از درخته که زیر درختا یه اب که تو همونان ولی سبز و با نورهای رنگی که منم از روی کنجکاوی پریدم توی یکشون که زمین برعکس شد ولی می تونستم نفس بکشم رنگش بنفش بود و من یکی از اون نورا که بنفش بودو گرفت و بعد بی هوش شدم بعد اومدم خونه و با عصبانی و ترس و استرس ماجرا رو برای خودم تعریف کردم اخه وقتی بی هوش شدم خواب ترسناکی دیدم که اون نوره رفته تو قلبم و بعد از خواب پریدم برای همین ترسیدم اگر نه جای قشنگی بود و بعد با دوره ی اون ماجرا یهو دیدم که...که پاهام روی زمین نیست و سرم خورد به سقف درواقع...درواقع من پرواز کردم برای یه لحظه.
جین:چی؟
ا/ت:ببین من الان به چیزهای عصبی کننده فکر میکنم.
ا/ت به امروز فکر کرد که یهو پاهاش از روی زمین جدا شد و توی هوا معلق شد.
جین:ا/ت...ا/ت تو... تو.
ا/ت:میدونم دارم پرواز میکنم عجیبه نه؟
جین:این...این فوق العادس،تو داری پرواز میکنی.
فعلا لایک🧚♀️.
چند دقیقه بعد.
ا/ت:چی...من چِم شد...من باید از اینجا برم خیلی ترسناک بود.
ا/ت اط اونجا میره بیرون و بعد رفت خونه و بعد شروع کرد با خودش صحبت کردن.
ا/ت:خوب گوش کن ا/ت امروز بی عقلی کردی و رفتی خودتو از کوه پرت کردی و بعد افتادی یه جای عجیب که رفتی توی یه جا که اب داشت و پر از نور بود بعد پرید توش بعد یه نور عجیب گرفتی و بعد دوباره سیاهی و بعد اومدی خونه...یه نفس عمیق...یه دونه دیگه...ولی اخه چطور؟
همینطور که داشت حرف میزد یهو دید که پاهاش روی زمین نیست سرش و خورد به سقف.
ا/ت:چی...چیشده...اَاَاَاَاَاَ...جین کجایییی من چم شده ... ا/ت چته؟
اروم باش اروم....اروم نفس عمیق.
که یهو اومد روی زمین و اروم تر شد رفت به جین زنگ زد تا بیاد ببینه که میتونه که کاری براش بکنه.
ا/ت:بردار دیگه...سلام جین تورو خدا بیا اینجا.
جین:سلام خوبی؟چیزی شده؟انگار ترسیدی؟
ا/ت:اره توروخدا فقط بیا!
جین:باشه الان میام تو اروم باش.
جین اومد و دید که ا/ت حالش خوبه ولی از یه چیزی ترسیده بود.
جین:سلام ا/ت خوبی؟انگار که از نظر جمسی سالمی؟
ا/ت:جین ببین من...من رفتم بالای کوه.... .
جین:چی؟ نمیگی خطرناکه نکنه...نکه گوشیتو کسی زده؟نه؟میگم تنها نرو.
ا/ت:نه بابا اسکل...اگر زدن پس با چی بهت زنگ زدم؟
جین:اهان راست میگی.
ا/ت:حالا اینو ولش کن من یه دیونگی کردم...درواقعه میخواستم که پرواز کنم برای همین خودم پریدم.
جین:چی...چیکار کردی دیونه!تو دیونه ی!
ا/ت:میدونم...میدونم...لطفا گوش کن ببین چی میگم من پریدم ولی سقوط کردم... .
جین:خوبه چیزت نشده دیونه.
ا/ت:میدونم دیونم گوش کن یه لحظه فقط ، بعد دیدم یه جای عجیبم که پر از درخته که زیر درختا یه اب که تو همونان ولی سبز و با نورهای رنگی که منم از روی کنجکاوی پریدم توی یکشون که زمین برعکس شد ولی می تونستم نفس بکشم رنگش بنفش بود و من یکی از اون نورا که بنفش بودو گرفت و بعد بی هوش شدم بعد اومدم خونه و با عصبانی و ترس و استرس ماجرا رو برای خودم تعریف کردم اخه وقتی بی هوش شدم خواب ترسناکی دیدم که اون نوره رفته تو قلبم و بعد از خواب پریدم برای همین ترسیدم اگر نه جای قشنگی بود و بعد با دوره ی اون ماجرا یهو دیدم که...که پاهام روی زمین نیست و سرم خورد به سقف درواقع...درواقع من پرواز کردم برای یه لحظه.
جین:چی؟
ا/ت:ببین من الان به چیزهای عصبی کننده فکر میکنم.
ا/ت به امروز فکر کرد که یهو پاهاش از روی زمین جدا شد و توی هوا معلق شد.
جین:ا/ت...ا/ت تو... تو.
ا/ت:میدونم دارم پرواز میکنم عجیبه نه؟
جین:این...این فوق العادس،تو داری پرواز میکنی.
فعلا لایک🧚♀️.
۳.۱k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.