با چشم های قرمز شده به فرد داخل اتاق نگاهی انداخت جای به جای ...

ᴘᴀʀᴛ•¹²
با چشم های قرمز شده به فرد داخل اتاق نگاهی انداخت، جای به جای صورت بی نقص زخم شده بود، میتونست ساعت ها اون زخم هارو ببوسه تا دیگه هیچ اثری از اون ها نمونه، حاضر بود جونش رو بده اما پسرکش اب تو دلش تکون نخوره، با عصبانیت پاش رو تکون میداد و چشم های کشیده اش رو بست و قطره اشکی پایین افتاد. در همون حین هان با عجله به سمتش اومد.
"هیونننن! چیه؟ چیشده؟ لیکس؟ کو؟ کجاس؟ حالش خوبه؟ خوب میشه دیگه؟ اره؟ د حرف بزن لعنتیییی"
هیچکس حال درست درمونی نداشت. بعد یک سال صبر کردن بالاخره همدیگه رو دیده بودن ولی انگار کائنات این رو نمیخواستن.
هان به محض اینکه لینو رو قسمت پذیرش دید به سمتش دویید.
"عزیزم؟ چیشده؟ لیکس چش شده؟ خوبه دیگه نه؟ چه اتفاقی افتاد؟"
لینو با خونسردی دستش رو به شونه پسرک رسوند و اون رو در اغوش گرفت.
"اول اروم باش بعد حرف میزنیم"
هان بلافاصله نفس عمیقی کشید
"الان ارومم بگو"
پسرک رو از خودش فاصله داد.
" به گفته پلیس و دوربین های مداربسته، ماشینی که لیکس و هیون داخلش بودن با کامیون بزرگی تصادف کرده..به محض اینکه هیون رو دیدم گفت کار گابریله...هنوز هم معلوم نیست، پلیس تحیقیاتشون رو شروع کردن، ولی با این وضع فکر نکنم نتیجه ای بگیرن"
هان با چشم های گرد شده و صدایی لرزون لب زد.
"چـ..چر..چرا؟"
"گابریل باهوش تر از این حرفاس که نشونه ای از خودش به جا بزاره...اما امیدوارم بعد این همه سال دستگیر بشه"
هان با ترس و لرز به سمت هیون که روی صندلی ابی رنگ بیمارستان نشسته بود رفت و اون رو در اغوش گرفت.
" هیون؟... بهت.. بهت قول میدم... پلیسا نتونستن پیداش کنن... خودم.. خودم با دستای خودم خفش کنم"
انتظار نداشت هیون ری اکشنی نشون بده، ولی با کمال تعجب زد زیر خنده، دست پاند پیچی شده، دست و صورت زخمی و چشمای اشکی نشون میداد این خنده عصبیه...هر کسی که وضعیتش رو میدید دلش به حالش میسوخت هان که جای خود دارد، مردی که موهای مشکی رنگ بلندی داشت و عینک مستطیلی مشکی رنگی زده بود و روپوش سفیدی به تن داشت، با سرعت به سمت اتاق فلیکس رفت.
هان با نگرانی پاشد و به سمت اتاق رفت ولی پرستار که مرد قد کوتاه مو بلوندی بود مانعش شد.
"شما همراه این اقایین؟"
هان هیچی از زبون فرانسوی نمیفهمید خواست به انگلیسی صحبت کنه ولی هیون این اجازه رو بهش نداد.
"من همراهشونم... چیزی شده؟"
" مثل اینکه توی تصادف ضربه محکمی به سر ایشون خورده... احتمال کما رفتنشون بالاس و به گفته پزشک ایشون یادزدودگی پس گستر¹ خواهند گرفت. "
بعد شنیدن کلمه کما دیگه هیچی از حرف های پرستار رو نفهمید و با زانو روی زمین فرود اومد..باورش سخت بود که دیگه نمیتونه پسرکش رو کنار خودش داشته باشه..با چشم های خیس اشک بیمارستان رو ترک کرد و به سمت ماشین رفت.
" قربان... حال اقای لی_"
حرف های لورج با دیدن وضعیت نه چندان خوب رئیسش توی دهنش ماسید.
"لورج.. سوییچو بده"
از ترس سریعا سوییچ رو تحویل داد و کنار ایستاد. الان فقط خدا و کائنات میتونستن مراقب حال گابریل باشن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
یادزدودگی پس گستر¹:(به انگلیسی: retrograde amnesia) از دست رفتن حافظه برای رویدادها و تجربه‌هایی که در یک دوره (معمولاً نسبتاً کوتاه و محدود) پیش از ضربه ایجادکننده یادزدودگی رخ داده‌اند
*داریم به پارت های اخر نزدیک میشیم😭
دیدگاه ها (۱۷)

ᴘᴀʀᴛ•¹³"قربان،گزارش شده یه لنکروز مشکی توی خیابون اصلی بیشتر...

𝗽𝗮𝗿𝘁.¹⁴اون چیزی که هیچکس انتظارش رو نداشت اتفاق افتاد. هیچکس...

ᴘᴀʀᴛ•¹¹گارسون به محض دیدن فرانسیس کنار پسرک مو بلوند به سمت ...

ᴘᴀʀᴛ•¹⁰پله ها رو یکی یکی بالا رفت، میتونست از آسانسور کمک بگ...

𝐩𝐚𝐫𝐭•¹⁵تمام شد! هیچکس باورش نمیشد این زمان کمی که واقعا دیر ...

time eout

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط