اعتماد
اعتماد
با این حرفم بهمنگاهی انداخت.
انگار منتظر بود جملمو ادامه بدم ولی چیز دیگه ای برای گفتن نداشتم پس لبخند ضایع ای تحویلش دادم.
که خودشم خندش گرفتو به سمتم اومد.
دستمو توی دستش گرفتو به صورت نوازش وار روش میکشید.
دست دیگرو توی موهام برد و اونارو نوازش کرد.
با این کارش ارامش خاصی بهم دست داد.
بعد از چن لحظه شروع به حرف زدن کرد.
تهیونگ:چرا فکمیکنی اگه مستقل باشی بهتره؟!
با این حرفش چشمام از کاسه دراومد.
خب معلومه که مستقل بودن بهتره!
ات:چون...چون در آینده میتونم هرچیز که بخام برای خودم فراهم کنم.
روی پای خدم بایسم.
محتاج دیگران نباشم.
با این حرفم اووو بلندی کشیدو ادامه داد.....
ادامه دارد....
با این حرفم بهمنگاهی انداخت.
انگار منتظر بود جملمو ادامه بدم ولی چیز دیگه ای برای گفتن نداشتم پس لبخند ضایع ای تحویلش دادم.
که خودشم خندش گرفتو به سمتم اومد.
دستمو توی دستش گرفتو به صورت نوازش وار روش میکشید.
دست دیگرو توی موهام برد و اونارو نوازش کرد.
با این کارش ارامش خاصی بهم دست داد.
بعد از چن لحظه شروع به حرف زدن کرد.
تهیونگ:چرا فکمیکنی اگه مستقل باشی بهتره؟!
با این حرفش چشمام از کاسه دراومد.
خب معلومه که مستقل بودن بهتره!
ات:چون...چون در آینده میتونم هرچیز که بخام برای خودم فراهم کنم.
روی پای خدم بایسم.
محتاج دیگران نباشم.
با این حرفم اووو بلندی کشیدو ادامه داد.....
ادامه دارد....
۲۷.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.