"I fell in love with someone'' (P33)
"I fell in love with someone'' (P33)
برگشتم..که...با چهره ی جونگ کوک روبه رو شدم..
کوک از دیدن ا.ت پوزخند صداداری زد...
ا.ت" هیچ صحبتی نمیکردیم یه پوزخند صداداری زد..داشت نزدیکم میومد من هی عقب میرفتم که با صداش ایستادم...
کوک : وایسا!..
کوک نزدیکم اومد با دستش موهام که جلو صورتم گرفته پشت گوشم گذاشت..صورتش نزدیک گردنم بود نقش های گرمش به گردنم میخورد که یه لحظه.. لایه گوشم مک زد از این کارش لرزش خفیفی کشیدم که پشت گوشم گفت..
کوک : حیف که نکردمت*نیشخند*
از این حرفش آروم هلش دادم که میخواست برگرده سمتم که بهش یه سیلی زدم...
یوری : ا.ت!! تو چیکار کردی دختره ی روانی*ا.ت رو هل داد*
کوک"وقتی ا.ت رو هل داد ا.ت افتاد رو زمین از زانو پاش خون میریخت خواست دوباره به فرشتم آسیب بزنه که..جلوش گرفتم...
کوک : بسه عمه! *داد*
یوری : اون..هر..
کوک : هیسسسس نمیخوام بشنوم کافیه*جدی*
بعد از اینکه ولش کردم رفتم سمت ا.ت دستش گرفتم تا کمکش کنم ولی..اون تقلا کرد!
کوک : ا.ت لجبازی نکن
ا.ت : خودم میرم*اروم،بغض*
سعی کرد دوباره بلند بشم ولی دوباره افتادم دیگه کم کم داشت گریم میگرفت که احساس کردم به هوا مطلقم چیشده؟ یعنی من قدرت ماوراءالطبیعه دارم؟ با صدای جونگ کوک که نزدیکم بود برگشتم دیدم...
کوک" دیدم ا.ت سعی کرد دوباره بلند بشه ولی دوباره افتاد ازش معلوم بود داشت گریش میگرفت..واقعا انگار مثل بچه کوچولو هاست رفتم سمتش براید بغلش کردم انگار نمیدونست من بغلش کردم از این کارش خنده ای زدم...یعنی به چی فکر میکنه؟ آروم صداش زدم..برگشت سمتم با تعجب با اون مروارید هاش بهم زل میزد رفتم اتاق مشترکمون اونو آروم گذاشتم تو تخت لوازم لازم آوردم آروم زخمش باندپیچی کردم بعد از باند پیچی زخمش رو زانوش بوسه ای گذاشتم...ادامه داره
برگشتم..که...با چهره ی جونگ کوک روبه رو شدم..
کوک از دیدن ا.ت پوزخند صداداری زد...
ا.ت" هیچ صحبتی نمیکردیم یه پوزخند صداداری زد..داشت نزدیکم میومد من هی عقب میرفتم که با صداش ایستادم...
کوک : وایسا!..
کوک نزدیکم اومد با دستش موهام که جلو صورتم گرفته پشت گوشم گذاشت..صورتش نزدیک گردنم بود نقش های گرمش به گردنم میخورد که یه لحظه.. لایه گوشم مک زد از این کارش لرزش خفیفی کشیدم که پشت گوشم گفت..
کوک : حیف که نکردمت*نیشخند*
از این حرفش آروم هلش دادم که میخواست برگرده سمتم که بهش یه سیلی زدم...
یوری : ا.ت!! تو چیکار کردی دختره ی روانی*ا.ت رو هل داد*
کوک"وقتی ا.ت رو هل داد ا.ت افتاد رو زمین از زانو پاش خون میریخت خواست دوباره به فرشتم آسیب بزنه که..جلوش گرفتم...
کوک : بسه عمه! *داد*
یوری : اون..هر..
کوک : هیسسسس نمیخوام بشنوم کافیه*جدی*
بعد از اینکه ولش کردم رفتم سمت ا.ت دستش گرفتم تا کمکش کنم ولی..اون تقلا کرد!
کوک : ا.ت لجبازی نکن
ا.ت : خودم میرم*اروم،بغض*
سعی کرد دوباره بلند بشم ولی دوباره افتادم دیگه کم کم داشت گریم میگرفت که احساس کردم به هوا مطلقم چیشده؟ یعنی من قدرت ماوراءالطبیعه دارم؟ با صدای جونگ کوک که نزدیکم بود برگشتم دیدم...
کوک" دیدم ا.ت سعی کرد دوباره بلند بشه ولی دوباره افتاد ازش معلوم بود داشت گریش میگرفت..واقعا انگار مثل بچه کوچولو هاست رفتم سمتش براید بغلش کردم انگار نمیدونست من بغلش کردم از این کارش خنده ای زدم...یعنی به چی فکر میکنه؟ آروم صداش زدم..برگشت سمتم با تعجب با اون مروارید هاش بهم زل میزد رفتم اتاق مشترکمون اونو آروم گذاشتم تو تخت لوازم لازم آوردم آروم زخمش باندپیچی کردم بعد از باند پیچی زخمش رو زانوش بوسه ای گذاشتم...ادامه داره
۴۰.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.