رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁴⁴
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
رفتم حموم.
حالم از خودم به هم میخورد.
لیف انقد به بدنم فشار میاوردم که تمام بدنم پوسته پوسته ای و قرمز شد.
از حموم اومدم بیرون.
گوشه اتاق نشستم.
هیچکس نمیتونه درکم کنه و بفهمه من چی میکشم..
جین در اتاق و باز کرد و با یه سینی اومد داخل.
هه، در زدن بلد نیست.
جین: برات غذا آوردم.
من: ببرش، نمیخورمش.
جین: باید بخوری.
بی اهمیت سرمو سمت دیوار چرخوندم.
یه دفعه رفتم رو هوا.
من: ولمممم کننننن چرا بغلم کردیییی.
منو گذاشت روی تخت.
جین: باید همشو بخوری مگر نه خودم بهت غذا میدم.
به زور یه قاشق خوردم.
من: خوبه؟ رازی شدی؟
جین: همشو بخور.
اخمم غلیظ تر شد.
با زور جین چند قاشق دیگه خوردم.
و روی تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم سرم.
رفت بیرون.
رزان چند بار بهم زنگ زده بود و پیام داده بود اما جوابشو نمیدادم.
حوصله شو نداشتم.
توی سکوت گریه کردم..
شب بود و من هنوز همونجوری بودم.
جین دوباره اومد و گفت: نمیخوای بیای بیرون؟
گرمت نمیشه زیر پتو؟
جوابشو ندادم.
اومد و پتو رو از سرم برداشت.
من: چیکار میکنی؟
جین: از اتاقت بیا بیرون یکم هوا بخور.
من: نمیخوام.
جین: خیلی کوچولویی.
از کلمه کوچولو گفتنش بهم برخورد.
وایسادم سر پا. هم قدش بودم.
من: منن کوچولووووو اممممم؟
جین خندید.
جین: اره، الان تو وایسادی رو تخت، ببین!
حرصم گرفت.
پارت⁴⁴
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
رفتم حموم.
حالم از خودم به هم میخورد.
لیف انقد به بدنم فشار میاوردم که تمام بدنم پوسته پوسته ای و قرمز شد.
از حموم اومدم بیرون.
گوشه اتاق نشستم.
هیچکس نمیتونه درکم کنه و بفهمه من چی میکشم..
جین در اتاق و باز کرد و با یه سینی اومد داخل.
هه، در زدن بلد نیست.
جین: برات غذا آوردم.
من: ببرش، نمیخورمش.
جین: باید بخوری.
بی اهمیت سرمو سمت دیوار چرخوندم.
یه دفعه رفتم رو هوا.
من: ولمممم کننننن چرا بغلم کردیییی.
منو گذاشت روی تخت.
جین: باید همشو بخوری مگر نه خودم بهت غذا میدم.
به زور یه قاشق خوردم.
من: خوبه؟ رازی شدی؟
جین: همشو بخور.
اخمم غلیظ تر شد.
با زور جین چند قاشق دیگه خوردم.
و روی تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم سرم.
رفت بیرون.
رزان چند بار بهم زنگ زده بود و پیام داده بود اما جوابشو نمیدادم.
حوصله شو نداشتم.
توی سکوت گریه کردم..
شب بود و من هنوز همونجوری بودم.
جین دوباره اومد و گفت: نمیخوای بیای بیرون؟
گرمت نمیشه زیر پتو؟
جوابشو ندادم.
اومد و پتو رو از سرم برداشت.
من: چیکار میکنی؟
جین: از اتاقت بیا بیرون یکم هوا بخور.
من: نمیخوام.
جین: خیلی کوچولویی.
از کلمه کوچولو گفتنش بهم برخورد.
وایسادم سر پا. هم قدش بودم.
من: منن کوچولووووو اممممم؟
جین خندید.
جین: اره، الان تو وایسادی رو تخت، ببین!
حرصم گرفت.
۲.۷k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.