رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁴⁶
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
از بالا نگاهی به خیابونا انداختم.
رزان با یه پلاستیک دستش میخواست آیفونو بزنه که از این بالا داد زدم رزاننننننننننن!
ترسیده سرشو آورد بالا که منو دید.
رزان: ای خدا تیکه تیکه ات کنه کثافطط قبض روح شدم.
من: رزان آیفونو نزن خودم درو برات باز میکنم وایسا.
یا خدا، حالا کی این همه راه رو تا پایین بره با این کمر داغون؟
به هزاران بدبختی خودمو رسوندم پایین و درو براش باز کردم.
رزان: چرا انقد دیر؟ سه ساعته دم در منتظرما.
من: تو حالا بیا داخل.
دوباره با کمک نرده و دیوار خودمو به خونه رسوندم.
من: هیس آروم بیا داخل نمیخوام جین بفهمه برا چی اومدی.
سرشو تکون داد و بدون سر و صدا وارد اتاقم شد.
رزان: خب حالا بگو ببینم چه مرگته.
من: تو اول پشت کمرمو نگاه کن.
لباسمو زدم بالا که کمرمو دید.
رزان: یااا خدااا، چرا کمرتتت انقد کبود و زخمیهههههه؟
من: دیروز وایسادم بودم سر تخت که پام سر خورد چپکی افتادم کمرم خورد به لبه تخت.
رزان: دست و پا چلفتی، کمرتو داغون کردی.
من: رزان تو که رشتت پزشکیه،به نظرت نشکسته؟ چون اصن نمیتونم خم بشم و به بدبختی راه میرم. تازه خیلی هم دردش رو مخمه.
نگاه متفکر به خودش گرفت و گفت: نه، نشکسته، چون اگه شکسته بود همون موقعه که افتادی جرعت نداشتی بلند شی، ولی خودت میگی میتونی راه بری.
ولی اخه نگاه کن تروخدا، پوست به این سفیدیت و زدی خراب کردی. خاک تو سرت.
خندیدم.
من: رزان بی زحمت میشه از اون کرمت بزنی به کمرم؟ کرمم تموم شده و خودمم دستم نمیرسه.
راست نشستم روی صندلی.
و از اون کرمش زد به کمرم.
من: آخخخ..هعییی یواشش بابا دردم میکنه.
رزان: باشه باشه.
چه بوی خوبی داشت کرمش.
رزان: چرا نمیخوای جین بفهمه؟
من: خوب دیگه..
رزان: من غریبم؟
من: نه بابا این چه حرفیه.
رزان: پس بگو.
من: خوشم نمیاد.هعی میندازمش تو دردسر.
که با صدای جین روح از تنم پرید..
جین: حالا من غریبه ام آره؟
سرمو چرخوندم، جیننن کییی اومدددد توی اتاققققق؟
ایشششششششششش.
پارت⁴⁶
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
از بالا نگاهی به خیابونا انداختم.
رزان با یه پلاستیک دستش میخواست آیفونو بزنه که از این بالا داد زدم رزاننننننننننن!
ترسیده سرشو آورد بالا که منو دید.
رزان: ای خدا تیکه تیکه ات کنه کثافطط قبض روح شدم.
من: رزان آیفونو نزن خودم درو برات باز میکنم وایسا.
یا خدا، حالا کی این همه راه رو تا پایین بره با این کمر داغون؟
به هزاران بدبختی خودمو رسوندم پایین و درو براش باز کردم.
رزان: چرا انقد دیر؟ سه ساعته دم در منتظرما.
من: تو حالا بیا داخل.
دوباره با کمک نرده و دیوار خودمو به خونه رسوندم.
من: هیس آروم بیا داخل نمیخوام جین بفهمه برا چی اومدی.
سرشو تکون داد و بدون سر و صدا وارد اتاقم شد.
رزان: خب حالا بگو ببینم چه مرگته.
من: تو اول پشت کمرمو نگاه کن.
لباسمو زدم بالا که کمرمو دید.
رزان: یااا خدااا، چرا کمرتتت انقد کبود و زخمیهههههه؟
من: دیروز وایسادم بودم سر تخت که پام سر خورد چپکی افتادم کمرم خورد به لبه تخت.
رزان: دست و پا چلفتی، کمرتو داغون کردی.
من: رزان تو که رشتت پزشکیه،به نظرت نشکسته؟ چون اصن نمیتونم خم بشم و به بدبختی راه میرم. تازه خیلی هم دردش رو مخمه.
نگاه متفکر به خودش گرفت و گفت: نه، نشکسته، چون اگه شکسته بود همون موقعه که افتادی جرعت نداشتی بلند شی، ولی خودت میگی میتونی راه بری.
ولی اخه نگاه کن تروخدا، پوست به این سفیدیت و زدی خراب کردی. خاک تو سرت.
خندیدم.
من: رزان بی زحمت میشه از اون کرمت بزنی به کمرم؟ کرمم تموم شده و خودمم دستم نمیرسه.
راست نشستم روی صندلی.
و از اون کرمش زد به کمرم.
من: آخخخ..هعییی یواشش بابا دردم میکنه.
رزان: باشه باشه.
چه بوی خوبی داشت کرمش.
رزان: چرا نمیخوای جین بفهمه؟
من: خوب دیگه..
رزان: من غریبم؟
من: نه بابا این چه حرفیه.
رزان: پس بگو.
من: خوشم نمیاد.هعی میندازمش تو دردسر.
که با صدای جین روح از تنم پرید..
جین: حالا من غریبه ام آره؟
سرمو چرخوندم، جیننن کییی اومدددد توی اتاققققق؟
ایشششششششششش.
۲.۷k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.