پارت ۱۴۹ آخرین تکه قلبم
#پارت_۱۴۹ #آخرین_تکه_قلبم
نیما:
با دیدن مسیج ، قلبم تند تر زد.
تا خواستم زنگ بزنم یهو از خواب پریدم.
چند بار نفس عمیق کشیدم تا موقعیت حال رو درک کنم.
چشمامو بستم .. خواب کاملا از سرم پریده بود..
حس یه معتادی رو داشتم که خمار و مست میشه واسه مخدرش و تا وقتی ام که به مخدرش نرسه آروم نمی گیره..!
این وقتا فقط خودش حالمو بهتر می کرد اما بازم لعنت.. که نیست..
هر گز به تو دستم نرسد ماه بلندم..
اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی !
رفتم پشت پنجره..آسمون امشب پر ستاره بود.
با دیدن یه شهاب سنگ که سریع تو آسمون رقصید و نا پدید شد یاد حرف نیاز افتادم
" هر وقت یه شهاب سنگ دیدی آرزو کن "
ها کردم و بخاری روی شیشه ی پنجره نشست.
یه قلب کشیدم و زمزمه کردم:
_آرزوت کنم ، برآورده شدن بلدی ؟!
****
باورم نمی شد پیامی که دیشب برام فرستاد همش خواب بوده از بس واقعی به نظر می رسید!
رفتم سمت اتاقی که بستری اش کرده بودند.
هیچ بیماری روی تخت بستری نبود.
استرس تموم وجودمو پر کرد.
با دیدن پرستاد رفتم سمتش.
_ببخشید این خانمی که i c u بود چرا نیستش؟!
_فکر کنم بردنشون سرد خونه!
تموم وجودم یخ زد..چی داشتم می شنیدم؟!
سرعت قدمام رو بیشتر کردم که یهو پام تیر کشید !
_لعنت..لعنت لعنت..!
آروم آروم رفتم سمت سرد خونه..
نمی تونی تو بری .. الکیه مگه نه؟!
خوابه آره..
با خوندن تابلوی کوچیک که نوشته بود " سرد خانه " تموم وجودم سرد شد..
از یه آقایی کنارش وایساده بود پرسیدم:
_ببخشید یه دختر جوون که توی i c u بود رو...
بغض نذاشت حرفمو بزنم..جوری که بغضم نشکنه با صدای آرومی گفتم :
_ آوردن اینجا ؟؟
سری تکون داد و گفت :
_می خواستیش نه؟
دستو پام وایساد لرزیدن..نتونستم بگم آره..فقط سرمو تکون دادم.
اطرافو نگاه کرد و گفت:
_آروم بیا تو فقط سر و صدا نباید کنی خب؟
سری تکون دادمو و رفتم داخل.. فضاش خیلی سرد بود.
یعنی آخر قصه مون اینجا بود؟لباس عروسش کفن سفیدشه؟
نتونستم جلوی اشکمو بگیرم..یعنی تا ابد می مونماش این بود؟
اگر زندگیم شد سراپا حدیثت ...
ترحم نمی خوام تو چشمای خیست..
تو و عشق خوبت اگر قسمتم نیست
به زانو نیوفتم که این خصلتم نیست
با کشوندن یه طبقه ی کشویی تنهام گذاشت..
نمی خوام تو چشمام بخونی احساسم
نمی خوام ببینی که در التماسم
پارچه رو گرفتمتو دستم..سفید بود برعکس بخت منو نیاز!
اگر عاشق هستم هنوز که هنوزه
نمی خوام دل تو واسه من بسوزه
نمی تونستم پارچه رو بکشم..طاقت دیدنشو نداشتم.
خداحافظ ای عشق خداخافط ای گل
واسه دل شکستن نداری تحمل
حلقه ی ساده ای که با سلیقه ی خودم واسه خوومو خودش گرفته بودمو نوازش کردم.
هندزم جای دستای نیاز رو روش حس می کردم.
خداحافظ عشق برو به سلامت
مثه من به غصه نداری تو عادت...
صلیب رو به لبم نزدیک کردم و بوسیدمش !
نیما:
با دیدن مسیج ، قلبم تند تر زد.
تا خواستم زنگ بزنم یهو از خواب پریدم.
چند بار نفس عمیق کشیدم تا موقعیت حال رو درک کنم.
چشمامو بستم .. خواب کاملا از سرم پریده بود..
حس یه معتادی رو داشتم که خمار و مست میشه واسه مخدرش و تا وقتی ام که به مخدرش نرسه آروم نمی گیره..!
این وقتا فقط خودش حالمو بهتر می کرد اما بازم لعنت.. که نیست..
هر گز به تو دستم نرسد ماه بلندم..
اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی !
رفتم پشت پنجره..آسمون امشب پر ستاره بود.
با دیدن یه شهاب سنگ که سریع تو آسمون رقصید و نا پدید شد یاد حرف نیاز افتادم
" هر وقت یه شهاب سنگ دیدی آرزو کن "
ها کردم و بخاری روی شیشه ی پنجره نشست.
یه قلب کشیدم و زمزمه کردم:
_آرزوت کنم ، برآورده شدن بلدی ؟!
****
باورم نمی شد پیامی که دیشب برام فرستاد همش خواب بوده از بس واقعی به نظر می رسید!
رفتم سمت اتاقی که بستری اش کرده بودند.
هیچ بیماری روی تخت بستری نبود.
استرس تموم وجودمو پر کرد.
با دیدن پرستاد رفتم سمتش.
_ببخشید این خانمی که i c u بود چرا نیستش؟!
_فکر کنم بردنشون سرد خونه!
تموم وجودم یخ زد..چی داشتم می شنیدم؟!
سرعت قدمام رو بیشتر کردم که یهو پام تیر کشید !
_لعنت..لعنت لعنت..!
آروم آروم رفتم سمت سرد خونه..
نمی تونی تو بری .. الکیه مگه نه؟!
خوابه آره..
با خوندن تابلوی کوچیک که نوشته بود " سرد خانه " تموم وجودم سرد شد..
از یه آقایی کنارش وایساده بود پرسیدم:
_ببخشید یه دختر جوون که توی i c u بود رو...
بغض نذاشت حرفمو بزنم..جوری که بغضم نشکنه با صدای آرومی گفتم :
_ آوردن اینجا ؟؟
سری تکون داد و گفت :
_می خواستیش نه؟
دستو پام وایساد لرزیدن..نتونستم بگم آره..فقط سرمو تکون دادم.
اطرافو نگاه کرد و گفت:
_آروم بیا تو فقط سر و صدا نباید کنی خب؟
سری تکون دادمو و رفتم داخل.. فضاش خیلی سرد بود.
یعنی آخر قصه مون اینجا بود؟لباس عروسش کفن سفیدشه؟
نتونستم جلوی اشکمو بگیرم..یعنی تا ابد می مونماش این بود؟
اگر زندگیم شد سراپا حدیثت ...
ترحم نمی خوام تو چشمای خیست..
تو و عشق خوبت اگر قسمتم نیست
به زانو نیوفتم که این خصلتم نیست
با کشوندن یه طبقه ی کشویی تنهام گذاشت..
نمی خوام تو چشمام بخونی احساسم
نمی خوام ببینی که در التماسم
پارچه رو گرفتمتو دستم..سفید بود برعکس بخت منو نیاز!
اگر عاشق هستم هنوز که هنوزه
نمی خوام دل تو واسه من بسوزه
نمی تونستم پارچه رو بکشم..طاقت دیدنشو نداشتم.
خداحافظ ای عشق خداخافط ای گل
واسه دل شکستن نداری تحمل
حلقه ی ساده ای که با سلیقه ی خودم واسه خوومو خودش گرفته بودمو نوازش کردم.
هندزم جای دستای نیاز رو روش حس می کردم.
خداحافظ عشق برو به سلامت
مثه من به غصه نداری تو عادت...
صلیب رو به لبم نزدیک کردم و بوسیدمش !
۹.۷k
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.