پارت 39
پارت 39
جین
زود رفتم پیشه دامیا و پیشونیش رو نگاه کردم پیشونیش شکسته بود
جیمین: وقتی ات رو دیدم که داشت گریه میکرد زود رفتم پیشش
ات:جیمین هیو... هیو... مرده{ با گریه}
جیمین: چی مرده
زود کناره ات زو نگاه کردم که هیو از دهنش چیزای سفیدی اومده بود و مرده بود
ات:ببینش هیو مرده الان من چیکار کنم
{ گریه شدید }
جیمین: باشه آروم باش بیا بغلم
ات: سرمو گذاشتم رویه سینه جیمین و از تحه دل گریه میکردم
جیمین آروم باش پرنسسم آروم باش
جین:دامیا چرا پیشونیت شکسته
دامیا:اون او...اون ات پیشونیمو شکست{ با گریه }
☆باور. نکنید داره اشکه تمساح میریزه ☆
جین: چی زن داداش همچین کاری کرده آخه چرا
جیمین :چی دارین میگید ات هیچ وقت همیچین کاری نمیکنه {با داد}
جین: جیمین داد نزن نمی بینی دامیا تو چه حالیه
جیمین: چیه نکنه داداش باور کردی که ات همچین کاری کرده
ات
وقتی حرفاشونو شنیدم از بغله جیمین اومدم بیرون
من همچین کاری نکردم اون بود که هیو رو کشت{ با گریه }
دامیا:جین باور نکن داره دروغ میگه
جیمین:چی زن داداش تو هیو رو کشتی
دامیا: نه من همچین کاری نکردم
{ با گریه اشک تمساح }
جین؛ دامیا هیچ وقت جون یه حیوان رو نمی گیره
ات: نه پرنس اون خودش گفت که کشتش
جین: دامیا هیچ وقت همچین کاری نمی کنه
جیمین:الان که میبنی کرده
دامیا: این دختره ات مثله وحشیا به من حمله کرد و پیشونیمو شکست{ با گریه}
ات :من همچین کاری نکردم{ با گریه}
جیمین: ات هیچ وقت به کسی صدمه نمی زنه
{ با داد }
جین : جیمین داد نزن
دامیا:جین اون پیشونیمو شکست
جین: از کسی تو بچه گی تا حالا مادر بالا سرش نبود چه انتظاری داری {با تمسخر }
ات
وقتی پرنس جین اینجوری گفتن انگار قلبمو هزار تیکه کردم از بچه گی تاحالا همه اینجوری بهم می گفتن و هیچ کسی هم نبود که طرفم باشه
الانم فقط اشک می ریختم
جیمین: خفشو{ باداد }
رفتم جلو و یقیه جینو گرفتم و تو صورتش با داد میگفتم تو حق نداری به ات همچین چیزی بگی معذرت خواهی کن
م/جین: بریم ببینم اونا تو باغ دارن چیکار میکنن
م/ج: باشه بریم
به سمته باغ حرکت کردیم و رفتیم داخل باغ که صدای جیمین می آمد انگار داشت دعوا میکرد
م/جین : زود بریم اینا انگار. دعوا میکنن
وقتی یکم رفتیم جلو جیمینو دیدم که به جین یه مشت زد تو صورتش
این داستان ادامه دارد
جین
زود رفتم پیشه دامیا و پیشونیش رو نگاه کردم پیشونیش شکسته بود
جیمین: وقتی ات رو دیدم که داشت گریه میکرد زود رفتم پیشش
ات:جیمین هیو... هیو... مرده{ با گریه}
جیمین: چی مرده
زود کناره ات زو نگاه کردم که هیو از دهنش چیزای سفیدی اومده بود و مرده بود
ات:ببینش هیو مرده الان من چیکار کنم
{ گریه شدید }
جیمین: باشه آروم باش بیا بغلم
ات: سرمو گذاشتم رویه سینه جیمین و از تحه دل گریه میکردم
جیمین آروم باش پرنسسم آروم باش
جین:دامیا چرا پیشونیت شکسته
دامیا:اون او...اون ات پیشونیمو شکست{ با گریه }
☆باور. نکنید داره اشکه تمساح میریزه ☆
جین: چی زن داداش همچین کاری کرده آخه چرا
جیمین :چی دارین میگید ات هیچ وقت همیچین کاری نمیکنه {با داد}
جین: جیمین داد نزن نمی بینی دامیا تو چه حالیه
جیمین: چیه نکنه داداش باور کردی که ات همچین کاری کرده
ات
وقتی حرفاشونو شنیدم از بغله جیمین اومدم بیرون
من همچین کاری نکردم اون بود که هیو رو کشت{ با گریه }
دامیا:جین باور نکن داره دروغ میگه
جیمین:چی زن داداش تو هیو رو کشتی
دامیا: نه من همچین کاری نکردم
{ با گریه اشک تمساح }
جین؛ دامیا هیچ وقت جون یه حیوان رو نمی گیره
ات: نه پرنس اون خودش گفت که کشتش
جین: دامیا هیچ وقت همچین کاری نمی کنه
جیمین:الان که میبنی کرده
دامیا: این دختره ات مثله وحشیا به من حمله کرد و پیشونیمو شکست{ با گریه}
ات :من همچین کاری نکردم{ با گریه}
جیمین: ات هیچ وقت به کسی صدمه نمی زنه
{ با داد }
جین : جیمین داد نزن
دامیا:جین اون پیشونیمو شکست
جین: از کسی تو بچه گی تا حالا مادر بالا سرش نبود چه انتظاری داری {با تمسخر }
ات
وقتی پرنس جین اینجوری گفتن انگار قلبمو هزار تیکه کردم از بچه گی تاحالا همه اینجوری بهم می گفتن و هیچ کسی هم نبود که طرفم باشه
الانم فقط اشک می ریختم
جیمین: خفشو{ باداد }
رفتم جلو و یقیه جینو گرفتم و تو صورتش با داد میگفتم تو حق نداری به ات همچین چیزی بگی معذرت خواهی کن
م/جین: بریم ببینم اونا تو باغ دارن چیکار میکنن
م/ج: باشه بریم
به سمته باغ حرکت کردیم و رفتیم داخل باغ که صدای جیمین می آمد انگار داشت دعوا میکرد
م/جین : زود بریم اینا انگار. دعوا میکنن
وقتی یکم رفتیم جلو جیمینو دیدم که به جین یه مشت زد تو صورتش
این داستان ادامه دارد
۴.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.