عمارت ابر پارت۲۴
#عمارت_ابر #پارت۲۴
لیسا:جنی کارت امروز عالی بودش
جنی:خیل خوب مرسی
دستشو انداخت دور گردن جنی وبغلش کرد جنی لبخندی زد
جنی:مثل اینکه خیلی نگرانم بودی
لیسا:معلومه که نگرانت بودم
جنی ابرویی بالا انداخت به لیسا خیره شده بود
لیسا:ترس از دست دادنت و نبودت و آوردن یک هم اتاقی جدید و عادت کردن بهش ازهمه بیشتر نگرانم میکرد
جنی بالشتشو برداشت کوبند تو سر لیسا
جنی:بگیر بخواب فقط خوب بگیر بخواب احمق من بگوباکی هم اتاق شدم اه اه
یانلی:میگم بانو سویون
سویون:بله؟!
یانلی:تو..هیچی شبتون خوش
سویون:شب شمام همین طور
صبح باصدایی آشنایی چشماشو باز کرد
جیسو:سلام سویون صبحت بخیر
سویون:یااااا ترسیدم
جیسو:چیش بی لیاقت خوب ولش بجنب الان کلاس دیر میشه
لباسش رو پوشید جیسو دستش رو گرفت شروع کرد به دویدن دستاش هنوز اون نقش گل پیچک سیاه داشت اما باید خیلی دقت میکردی تا ببینیش
لبخندی زد
سویون:جیسو ندو تنبیه میشی
یهو وایستاد سویون کنجکاو شده بود به روبه روش نگاه کرد آیون با اخمی بهشون خیره بود و به دستاشون
آیون:دویدن تو مقر ابر ممنوعه
جیسو:میشه بگی چی دقیقا تو مقر شما ممنوع نیس؟!
آیون نگاه بی حسی به جیسو کرد
آیون:نفس کشیدن،غذاخوردن، خوابیدن ،راه رفتن...
جیسو:باشه باشه اوکی شدم خوب بریم دیگه درضمن یکم بخندی بدک نیس آیون
به سمت کلاس رفتن کنارهم نشستن
سویون:آم...میگم کارت درست بود
جیسو:آره نگران نباش درضمن امروز قرار بفهمم اینجا چه مدل جایه قراره لیسا وجنی ویانلی بهم اطراف نشون بدن ویییی خیلی ذوق دارم
سویون لبخندی زد بهش خیره شد با قاطعیت میتونست به خودش بگه که جیسو رو دوست داره
سویون:خوبه خوشحالم
جیسو:سویونی توام همراهمون میایی هاااا گفته باشم
جنی:باز تو ورور کردنت شروع شد خفه شو دیگه
یانلی:جنی اینطوری نگو بهش توام بیا
سویون:حتما میام
جیسو:میدونین من تو دنیایی خودم خیلی شیطون بودم بچه ها بهم میگفتن فرشته شیطون
جنی:چرا؟!
جیسو لبخندی زد و بغضشو قورت داد
جیسو:چون هرکاریم میکردم معلمام میگفتن جیسو نمیتونه اینکارارو بکنه
آیون متوجه صدایی گرفته جیسو شد بهش کمی خیره شده که همه به احترام استاد بلند شدن و ادایی احترام کردن
استاد:امروز میخوام چطوریی یک ارواح رو احضار کنین و ازش سوال بپرسین عملی آموزش میدم
جیسو رنگش پرید اما به رویی خودش نیاورد همه بلند شدن و دنبال استاد راه افتادن
#اسکندر #آیسان_رومخ
لیسا:جنی کارت امروز عالی بودش
جنی:خیل خوب مرسی
دستشو انداخت دور گردن جنی وبغلش کرد جنی لبخندی زد
جنی:مثل اینکه خیلی نگرانم بودی
لیسا:معلومه که نگرانت بودم
جنی ابرویی بالا انداخت به لیسا خیره شده بود
لیسا:ترس از دست دادنت و نبودت و آوردن یک هم اتاقی جدید و عادت کردن بهش ازهمه بیشتر نگرانم میکرد
جنی بالشتشو برداشت کوبند تو سر لیسا
جنی:بگیر بخواب فقط خوب بگیر بخواب احمق من بگوباکی هم اتاق شدم اه اه
یانلی:میگم بانو سویون
سویون:بله؟!
یانلی:تو..هیچی شبتون خوش
سویون:شب شمام همین طور
صبح باصدایی آشنایی چشماشو باز کرد
جیسو:سلام سویون صبحت بخیر
سویون:یااااا ترسیدم
جیسو:چیش بی لیاقت خوب ولش بجنب الان کلاس دیر میشه
لباسش رو پوشید جیسو دستش رو گرفت شروع کرد به دویدن دستاش هنوز اون نقش گل پیچک سیاه داشت اما باید خیلی دقت میکردی تا ببینیش
لبخندی زد
سویون:جیسو ندو تنبیه میشی
یهو وایستاد سویون کنجکاو شده بود به روبه روش نگاه کرد آیون با اخمی بهشون خیره بود و به دستاشون
آیون:دویدن تو مقر ابر ممنوعه
جیسو:میشه بگی چی دقیقا تو مقر شما ممنوع نیس؟!
آیون نگاه بی حسی به جیسو کرد
آیون:نفس کشیدن،غذاخوردن، خوابیدن ،راه رفتن...
جیسو:باشه باشه اوکی شدم خوب بریم دیگه درضمن یکم بخندی بدک نیس آیون
به سمت کلاس رفتن کنارهم نشستن
سویون:آم...میگم کارت درست بود
جیسو:آره نگران نباش درضمن امروز قرار بفهمم اینجا چه مدل جایه قراره لیسا وجنی ویانلی بهم اطراف نشون بدن ویییی خیلی ذوق دارم
سویون لبخندی زد بهش خیره شد با قاطعیت میتونست به خودش بگه که جیسو رو دوست داره
سویون:خوبه خوشحالم
جیسو:سویونی توام همراهمون میایی هاااا گفته باشم
جنی:باز تو ورور کردنت شروع شد خفه شو دیگه
یانلی:جنی اینطوری نگو بهش توام بیا
سویون:حتما میام
جیسو:میدونین من تو دنیایی خودم خیلی شیطون بودم بچه ها بهم میگفتن فرشته شیطون
جنی:چرا؟!
جیسو لبخندی زد و بغضشو قورت داد
جیسو:چون هرکاریم میکردم معلمام میگفتن جیسو نمیتونه اینکارارو بکنه
آیون متوجه صدایی گرفته جیسو شد بهش کمی خیره شده که همه به احترام استاد بلند شدن و ادایی احترام کردن
استاد:امروز میخوام چطوریی یک ارواح رو احضار کنین و ازش سوال بپرسین عملی آموزش میدم
جیسو رنگش پرید اما به رویی خودش نیاورد همه بلند شدن و دنبال استاد راه افتادن
#اسکندر #آیسان_رومخ
۹.۴k
۱۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.