بیا فقط رفیق باشیم
#بیا_فقط_رفیق_باشیم
#پارت_3
اون پسر دستش رو سمت موهای فلیکس برد و لمسشون کرد، هیونجین با عصبانیت لیوان رو روی میز کوبید و خواست سمتشون بره که یکی از استف ها سمت فلیکس رفت و بهش گفت باید برگردن، هیونجین اعتنایی به فلیکس نکرد و سمت ماشین رفت... فلیکس ناراحت بود اما رفتار های هیونجین رو پای حرف های جیوایپی گذاشت و چیزی نگفت تا خوابگاه حرفی بینشون رد و بدل نشد، بعد از رسیدن به خوابگاه هیونجین به سمت اتاقش رفت و با عصبانیت در اتاقو به هم کوبید..
چانگبین:_ چرا اینقدر عصبانی بود؟ توی فشن شو اتفاقی افتاد؟!
فلیکس:_ نه همچی خوب بود!
بنگ چان:_ پسرا جمع بشید باید تصمیم بگیریم با کی قراره هم خونه بشیم
چانگبین:_ من میرم هیونجین رو صدا کنم!
فلیکس:_ نیازی نیست من میرم لباس عوض کنم اونو هم با خودم میارم
چانگبین:_باشه
فلیکس سمت اتاق هیونجین قدم برداشت..
_ تق تق!
_ کیه؟
_ منم هیون! میشه بیام تو؟
_ نه! دارم.. دارم لباس عوض میکنم
_ اها... باشه! اما..
_ برو فلیکس!
فلیکس از این رفتار هیونجین ناراحت و گیج شد..
بعد از چند دقیقه پسرا دور هم جمع شدن...
بنگ چان:_ خب ببینم کسی ایدهای، نظری، چیزی داره؟
هان: _چطوره بازی کنیم؟
سونگمین:_ نه! یه عمر میخوایم تو یه خونه زندگی کنیم مثلا اگه ای ان به چانگبین بیوفته از روز بعدش دیگه بچه نونی نداریم!
چانگبین:_ یااا! سونگمینااا!
چان خندهای کرد و گفت:_ تو درست میگی سونگمینی! بیاید خودمون انتخاب کنیم!
لینو:_ اوکی! هانا بلند شو بریم خونمون!😁
هان:_ یااا! هیونگگگ😩
چان:_ خب تکلیف خونه اول مشخص شد!😂 ایانا؟ ببینم تو دوست داری با کی هم خونه بشی؟
ایان:_ هعییی، هیچکدوم! از دست هیچکدومتون در امان نیستم،اما... اممممم فک کنم بتونم بهت اعتماد کنم هیونگ
چان:_ اوووو دارم خواب میبینم؟
هیونجین دو دل بود اتفاقات چند ساعت قبل توی مغزش رژه میرفتن.. حتی اگه اون اتفاقات هم نیافتاده بود اون نمیتونست فلیکسو انتخاب کنه.. بدون مقدمه دهن وا کرد...
#پارت_3
اون پسر دستش رو سمت موهای فلیکس برد و لمسشون کرد، هیونجین با عصبانیت لیوان رو روی میز کوبید و خواست سمتشون بره که یکی از استف ها سمت فلیکس رفت و بهش گفت باید برگردن، هیونجین اعتنایی به فلیکس نکرد و سمت ماشین رفت... فلیکس ناراحت بود اما رفتار های هیونجین رو پای حرف های جیوایپی گذاشت و چیزی نگفت تا خوابگاه حرفی بینشون رد و بدل نشد، بعد از رسیدن به خوابگاه هیونجین به سمت اتاقش رفت و با عصبانیت در اتاقو به هم کوبید..
چانگبین:_ چرا اینقدر عصبانی بود؟ توی فشن شو اتفاقی افتاد؟!
فلیکس:_ نه همچی خوب بود!
بنگ چان:_ پسرا جمع بشید باید تصمیم بگیریم با کی قراره هم خونه بشیم
چانگبین:_ من میرم هیونجین رو صدا کنم!
فلیکس:_ نیازی نیست من میرم لباس عوض کنم اونو هم با خودم میارم
چانگبین:_باشه
فلیکس سمت اتاق هیونجین قدم برداشت..
_ تق تق!
_ کیه؟
_ منم هیون! میشه بیام تو؟
_ نه! دارم.. دارم لباس عوض میکنم
_ اها... باشه! اما..
_ برو فلیکس!
فلیکس از این رفتار هیونجین ناراحت و گیج شد..
بعد از چند دقیقه پسرا دور هم جمع شدن...
بنگ چان:_ خب ببینم کسی ایدهای، نظری، چیزی داره؟
هان: _چطوره بازی کنیم؟
سونگمین:_ نه! یه عمر میخوایم تو یه خونه زندگی کنیم مثلا اگه ای ان به چانگبین بیوفته از روز بعدش دیگه بچه نونی نداریم!
چانگبین:_ یااا! سونگمینااا!
چان خندهای کرد و گفت:_ تو درست میگی سونگمینی! بیاید خودمون انتخاب کنیم!
لینو:_ اوکی! هانا بلند شو بریم خونمون!😁
هان:_ یااا! هیونگگگ😩
چان:_ خب تکلیف خونه اول مشخص شد!😂 ایانا؟ ببینم تو دوست داری با کی هم خونه بشی؟
ایان:_ هعییی، هیچکدوم! از دست هیچکدومتون در امان نیستم،اما... اممممم فک کنم بتونم بهت اعتماد کنم هیونگ
چان:_ اوووو دارم خواب میبینم؟
هیونجین دو دل بود اتفاقات چند ساعت قبل توی مغزش رژه میرفتن.. حتی اگه اون اتفاقات هم نیافتاده بود اون نمیتونست فلیکسو انتخاب کنه.. بدون مقدمه دهن وا کرد...
۲.۶k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.