پارت 11 اولین سفر تنهایی
#پارت 11 #اولین سفر تنهایی
از زبون ارتام:
موقعی که بهش برخوردو پتورو کشید رو خودش خیلی بامزه بود ادم دوست داشت بخورش
چند دقیقه همینطور نگاش کردم ولی چیزی معلوم نبود چون پتو روش بود دراز کشیدمو با فکرای مختلف خواب رفتم موقعی که بیدار شدم دیدم تارا در حال گذاشتن پرسینگ دماغشه والا صورت قشنگی داشت از اون نوع دخترایی بود که دوست داشتم صورت خفن و کیوت از این فکرا بیرون اومدمو بلند شدم متوجهم شد و نگام کرد گفت اماده شو چند ساعت دیگه به مشهد میرسیم تعجب کردم گفتم
من: مگه ساعت چنده؟
تارا: 18:30
من: واقعااا یعنی 3ساعت خوابیدم
تارا: هه خواب؟ انقدر خندیدی تو خوابو گفتی خفن کیوت که دوست داشتم با پا بیام تو حلقت
یا خدا من تو خواب میگفتم خفن کیوت؟ نفهمیده باشه که با خودش بودم اصلا من چرا باید خواب اینو ببینم؟
من: من؟ وا توهم نزدی؟
تارا: اگه میخوای برو از مهمان دار بپرس
من: یعنی اونم دیدههههه
تارا: اره بنده خدا خیلی گرفته بود اوردمش یکم بخنده
دوست داشتم دست بندازنم خفش کنم ولی دلم نمیومد
من: چرا بیدارم نکردی
تارا: دلم نیومد
یهو زد رو دهنش گفت
تارا: به خودت نگیر از دهنم پرید
خندم گرفت
من: باشه حالا برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
موقعی که بلند شد به زور تا روی سینم بود خیلی بامزه بود دوست داشتم همون دقیقه بغلش کنم انقدر فشارش بدم تا خالی شم موقعی که رفت بیرون رفتم سراغ چمدونمو لباسامو از توش در اوردم یه تیشرت و شلوارک سبز با رگه های مشکیه ست با یه کلاه لبه دار مشکی و سبز و کفشای مشکی در کوپه رو باز کردمو سرمو ازش بردم بیرون دیدم تارا پشت دره بهش گفتم
من: بیا تو
اومد داخل و لباسامو نگاه کرد گفت
تارا: ست کردیم؟
تازه دقت کردم دقیقا همون تیشرت شلوارکی که من داشتمو تارا تیشرت شورتکشو داشت همون نقشو همون رنگ فقط کلاه اون باکت بود و کفشاش جورابی یه هو رفت توی چمدون کفشای بوت خوش فرم مشکیشو در اورد پوشید دوتامون شروع کردیم به وسایلمونو جمع کردن زیاد وسایل نداشتیم چون زیاد از چمدون درشون نیاوردیم پس کم تر از پنج دقیقه طول کشید که وسایلمونو جمع کردیم تارا بعد جمع کردن اتاق نشست رو تخت و منم رفتم دوتا اب معدنی کوچیک از مهمان دار گرفتم و اوردم اون دوتا دخترا رو هم دیدم تا خواستن بیان طرفم خودمو پرت کردم تو کوپه تارا انقدر ترسید که بهم گفت
تارا: کیرم تو دهنت
خندم گرفت اخه نداشتتتت😂
من: نداشتت😂
تارا: زهرمار چته یهو رم کردی
من: هیچی بابا اون دوتا دختره خواستن بیان طرفم خودمو پرت کردم داخل کوپه
تارا: خدا لعنتت که قلبم وایساد
دوباره یاد حرفش اوفتادمو زدم زیر خنده
از زبون ارتام:
موقعی که بهش برخوردو پتورو کشید رو خودش خیلی بامزه بود ادم دوست داشت بخورش
چند دقیقه همینطور نگاش کردم ولی چیزی معلوم نبود چون پتو روش بود دراز کشیدمو با فکرای مختلف خواب رفتم موقعی که بیدار شدم دیدم تارا در حال گذاشتن پرسینگ دماغشه والا صورت قشنگی داشت از اون نوع دخترایی بود که دوست داشتم صورت خفن و کیوت از این فکرا بیرون اومدمو بلند شدم متوجهم شد و نگام کرد گفت اماده شو چند ساعت دیگه به مشهد میرسیم تعجب کردم گفتم
من: مگه ساعت چنده؟
تارا: 18:30
من: واقعااا یعنی 3ساعت خوابیدم
تارا: هه خواب؟ انقدر خندیدی تو خوابو گفتی خفن کیوت که دوست داشتم با پا بیام تو حلقت
یا خدا من تو خواب میگفتم خفن کیوت؟ نفهمیده باشه که با خودش بودم اصلا من چرا باید خواب اینو ببینم؟
من: من؟ وا توهم نزدی؟
تارا: اگه میخوای برو از مهمان دار بپرس
من: یعنی اونم دیدههههه
تارا: اره بنده خدا خیلی گرفته بود اوردمش یکم بخنده
دوست داشتم دست بندازنم خفش کنم ولی دلم نمیومد
من: چرا بیدارم نکردی
تارا: دلم نیومد
یهو زد رو دهنش گفت
تارا: به خودت نگیر از دهنم پرید
خندم گرفت
من: باشه حالا برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
موقعی که بلند شد به زور تا روی سینم بود خیلی بامزه بود دوست داشتم همون دقیقه بغلش کنم انقدر فشارش بدم تا خالی شم موقعی که رفت بیرون رفتم سراغ چمدونمو لباسامو از توش در اوردم یه تیشرت و شلوارک سبز با رگه های مشکیه ست با یه کلاه لبه دار مشکی و سبز و کفشای مشکی در کوپه رو باز کردمو سرمو ازش بردم بیرون دیدم تارا پشت دره بهش گفتم
من: بیا تو
اومد داخل و لباسامو نگاه کرد گفت
تارا: ست کردیم؟
تازه دقت کردم دقیقا همون تیشرت شلوارکی که من داشتمو تارا تیشرت شورتکشو داشت همون نقشو همون رنگ فقط کلاه اون باکت بود و کفشاش جورابی یه هو رفت توی چمدون کفشای بوت خوش فرم مشکیشو در اورد پوشید دوتامون شروع کردیم به وسایلمونو جمع کردن زیاد وسایل نداشتیم چون زیاد از چمدون درشون نیاوردیم پس کم تر از پنج دقیقه طول کشید که وسایلمونو جمع کردیم تارا بعد جمع کردن اتاق نشست رو تخت و منم رفتم دوتا اب معدنی کوچیک از مهمان دار گرفتم و اوردم اون دوتا دخترا رو هم دیدم تا خواستن بیان طرفم خودمو پرت کردم تو کوپه تارا انقدر ترسید که بهم گفت
تارا: کیرم تو دهنت
خندم گرفت اخه نداشتتتت😂
من: نداشتت😂
تارا: زهرمار چته یهو رم کردی
من: هیچی بابا اون دوتا دختره خواستن بیان طرفم خودمو پرت کردم داخل کوپه
تارا: خدا لعنتت که قلبم وایساد
دوباره یاد حرفش اوفتادمو زدم زیر خنده
۳.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.