پارت13 اولین سفر تنهایی
#پارت13 #اولین سفر تنهایی
از زبون تارا:
داشتم از قطار میومدم پایین چون چمدون خیلی سنگین بود تعادلمو از دست دادم افتادم جیغ کشیدم خواستم بلند شم نتونستم پام درد گرفت یهو میبینم رفتم تو هوا تنها چیزی که یادمه یه حس خوب و عجیب و نگاه خشمگین الناز دیگه نمیدونم چیشد موقعی که بیدار شدم دیدم توی بیمارستانم ارتامم پیش تختم خواب رفته یکم خواستم بلند شم که یه درد بدی تو پام پیچید با صدای بلند گفتم اخ ارتام سه متر پرید تو هوا توی اون اوضاع خندم گرفته بود زدم زیر خنده ارتام اول مات نگام کرد بعد به خودش اومدو گفت
ارتا: خوبی درد نداری؟
من: نه زیاد
ارتام: نگران نباش یه ضربه کوچیکه یه ساعت دیگه خوب خوب میشی
من: چه اتفاقی افتاد چطور اومدم اینجا
ارتام: از قطار افتادی من اوردمت
من: بغلم کردی؟
ارتام یکم نگام کرد بعد گفت
ارتام: اره
من: اوکی
یهو یادم افتاد که قرار بود ماشینمو بیارن فرودگاه
من: راستی ماشینمو اوردن؟
ارتام: اره یه نفر اومد گفت که گذاشتش توی پارکینگ
من: اها
یهو در باز شدو دکتر اومد داخل گفت
دکتر: سلام خوب هستین
من: سلام ممنون
دکتر: درد ندارین
من: نه زیاد
دکتر: خب خداروشکر میتونی تا یه ساعت دیگه بری صحیح و سالم
لبخند زدمو گفتم
من: ممنون
خواست بره که گفتم
من: سرمم تموم شده
دکتر: الان میگم بیان درش بیارن
و رفت
من: حالا زورش میاد خودش در بیاره
ارتام: حتما کار داره
من: یه دقیقه خو کارشو لنگ نمیکنه
ارتام: دیگه نمیدونم
در باز شدو یه پرستار اومد داخلو سلام دادو سرمو در اورد و رفت
من: اخ پرستارنا چرا انقدر سردن؟
ارتام: حالا تو هعی ایراد بگیر
از زبون تارا:
داشتم از قطار میومدم پایین چون چمدون خیلی سنگین بود تعادلمو از دست دادم افتادم جیغ کشیدم خواستم بلند شم نتونستم پام درد گرفت یهو میبینم رفتم تو هوا تنها چیزی که یادمه یه حس خوب و عجیب و نگاه خشمگین الناز دیگه نمیدونم چیشد موقعی که بیدار شدم دیدم توی بیمارستانم ارتامم پیش تختم خواب رفته یکم خواستم بلند شم که یه درد بدی تو پام پیچید با صدای بلند گفتم اخ ارتام سه متر پرید تو هوا توی اون اوضاع خندم گرفته بود زدم زیر خنده ارتام اول مات نگام کرد بعد به خودش اومدو گفت
ارتا: خوبی درد نداری؟
من: نه زیاد
ارتام: نگران نباش یه ضربه کوچیکه یه ساعت دیگه خوب خوب میشی
من: چه اتفاقی افتاد چطور اومدم اینجا
ارتام: از قطار افتادی من اوردمت
من: بغلم کردی؟
ارتام یکم نگام کرد بعد گفت
ارتام: اره
من: اوکی
یهو یادم افتاد که قرار بود ماشینمو بیارن فرودگاه
من: راستی ماشینمو اوردن؟
ارتام: اره یه نفر اومد گفت که گذاشتش توی پارکینگ
من: اها
یهو در باز شدو دکتر اومد داخل گفت
دکتر: سلام خوب هستین
من: سلام ممنون
دکتر: درد ندارین
من: نه زیاد
دکتر: خب خداروشکر میتونی تا یه ساعت دیگه بری صحیح و سالم
لبخند زدمو گفتم
من: ممنون
خواست بره که گفتم
من: سرمم تموم شده
دکتر: الان میگم بیان درش بیارن
و رفت
من: حالا زورش میاد خودش در بیاره
ارتام: حتما کار داره
من: یه دقیقه خو کارشو لنگ نمیکنه
ارتام: دیگه نمیدونم
در باز شدو یه پرستار اومد داخلو سلام دادو سرمو در اورد و رفت
من: اخ پرستارنا چرا انقدر سردن؟
ارتام: حالا تو هعی ایراد بگیر
۲.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.