پارت

پارت۴
وقتی پسر عموت بود
درخواستی
دکتر:نگران نباشید حال مادر و بچه خوبه فقط شانس آوردید زود اوردینش
شوگا:ممنون دکتر
و بعد وارد اتاق شد که دید یونجو داره گریه میکنه
شوگا:چیشده عزیزم
یونجو:من باید چیکار کنم پدر و مادرم منو طرد کردن و از خونه بیرونم کردن (گریه)
شوگا:میای با ما زندگی کنی
یونجو:چی پس عمو و زن عمو
شوگا:مامان و بابام راضی هستن که تو عروسشون بشی نگران چیزی نباش ما مراقبت هستیم بعدم تو عشق‌منی ولت‌نمیکنم
یونجو:ممنونم که هستی
و بعد از مرخص شدن شوگو یونجو رو برد خونشون و یونجو چون حالش زیاد خوب نبود خوابید و شوگا اومد پایین پیش مامان و باباش
مامان شوگا:اون دختر گناه داره
پدرشوگا:من نمیدونم پدرش از کی اینجوری شده داره در به در دنبالش میگرد
شوگا:بابا مامان خواهش میکنم چیزی نگین که یونجو اینجاس
پدرشوگا:مگه مغز خر خوردم پدرش اگه پیداش کنه میکشش مگه یادت نیست چطور خواهر یونجو رو کشت
مادرشوگا:خواهر یونجو اونموقع فقط ۱۵ سالش بود ولی چون اونم باردار شد پدرش کشتش اونموقع تو کوچیک بودی و یونجو فقط یک سالش بود
شوگا:ولی من واقعا عاشقشم
پدر شوگا:مشکلی نداره اون عروس ماست و خودش و بچش تا هرموقع که بخوان میمونن
که یونجو اومد
یونجو:ممنونم(بغض)
مادرشوگا:عزیزم بیدار شدی
شوگا:خوبی
یونجو:اهوم خوبم
پدرشوگا:بیا بشین عزیزم یکم خوراکی بخور تا قوت بگیری
یونجو:ممنونم
و خانواده شوگا رفتار خیلی خوبی با یونجو داشتن و از اون موقع ۷ ماه گذشت و الان یونجو هفت ماهش بود اون خیلی سالم و سرحال بود چون پدرومادر شوگا بینهایت ازش مراقبت کردن و شوگا همیشه کنارش بود تا اینکه یه روز
.................
دیدگاه ها (۲)

پارت۵وقتی پسر عموت بوددرخواستی یه روز یونجو به شوگا گفتیونجو...

پارت اخروقتی‌پسر عموت بوددرخواستی یونجو:باباپدریونجو:یونجو د...

پارت۳وقتی پسر عموت بوددرخواستی عصبانی اومد به سمتش و یه سیل...

پارت۲وقتی پسر عموت بوددرخواستیوقتی رسید رفت و یه دوش گرفت و ...

⁶⁷یونجو: (دست پدرش را گرفت) «ددی، اینجا کجاست؟»کوک: «خونه‌ی ...

پارت : ۲۲

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط