part
part:²⁵
_____________________________________
تهیونگ: چ چی؟
مین سو: از اون مهم تر می چا دختر خالت نیست
تهیونگ: چرا هست
مین سو: یعنی دخترای من دروغ میگن
تهیونگ: آره
مین سو: چطور جرئت کردی همچین غلطی بکنی (داد)
لیا: بابا آروم پاش
مین سو: خفه شو
تهیونگ: آره اون دختر خالم نیس زنمه من باهاش ازدواج کردم من نمیخوام. با لیا یا جنا ازدواج کنم
مین سو عصبانی شد و شیشه ای که روی میز بود رو پرت کرد
مین سو: ببند دهنتو حرومزاده
تهیونگ پاشد و با داد گفت: حرومزاده جد آبادتن چرا میخوای دخترانو به این اون قالب کنی
مین سو دستشو آورد بالا تا تهیونگ رو بزنه اما تهیونگ دستشو گرفت و پیچوند
لیا: ولش کن عوضی
جنا: ولش کن لعنتی
تهیونگ دست مین سو رو ول کرد و رفت بیرون
جنا: بابا خوبی
مین سو: میکشمت تهیونگ ... شما باهاش برید خونه من بعدا به حسابش میرسم
جنا و لیا: باشه
یونا" تو اتاقم بودم داشتم با گوشیم ول میچرخیدم که جیمن در باز کرد اومد داخل
یونا: یااااا مگه در زدن بلد نیستی
جیمین: نه
یونا: درد (توقلبت😒)
جیمین اومد نشست کنار یونا
جیمین: به پیشنهادم فکر کردی
یونا: کدوم پیشنهاد ؟
جیمین: اینکه با من ازدواج کنی
یونا: تو اصلا میفهمی داری چی میگی منو تهیونگ باهم ازدواج کردیم یعنی چی این حرفا
جیمین: منم گفتم مین سو نمیزاره
یونا: اصلا به توچه
جیمین:عه
یونا: آره
جیمین یونارو کشید جلو و لباشو گذاشت رو لبای و باشد و یونا هی مزد به سینه جیمین تا ولش کنه ولی فایده نداشت و آخر یونا هولش داد عقب و ازش جدا شد
یونا: چی از جونم میخوای عوضی
جیمین: تورو
یونا: خفه شو برو بیرون
_____________________________________
ادامه دارد...🔪
_____________________________________
_____________________________________
تهیونگ: چ چی؟
مین سو: از اون مهم تر می چا دختر خالت نیست
تهیونگ: چرا هست
مین سو: یعنی دخترای من دروغ میگن
تهیونگ: آره
مین سو: چطور جرئت کردی همچین غلطی بکنی (داد)
لیا: بابا آروم پاش
مین سو: خفه شو
تهیونگ: آره اون دختر خالم نیس زنمه من باهاش ازدواج کردم من نمیخوام. با لیا یا جنا ازدواج کنم
مین سو عصبانی شد و شیشه ای که روی میز بود رو پرت کرد
مین سو: ببند دهنتو حرومزاده
تهیونگ پاشد و با داد گفت: حرومزاده جد آبادتن چرا میخوای دخترانو به این اون قالب کنی
مین سو دستشو آورد بالا تا تهیونگ رو بزنه اما تهیونگ دستشو گرفت و پیچوند
لیا: ولش کن عوضی
جنا: ولش کن لعنتی
تهیونگ دست مین سو رو ول کرد و رفت بیرون
جنا: بابا خوبی
مین سو: میکشمت تهیونگ ... شما باهاش برید خونه من بعدا به حسابش میرسم
جنا و لیا: باشه
یونا" تو اتاقم بودم داشتم با گوشیم ول میچرخیدم که جیمن در باز کرد اومد داخل
یونا: یااااا مگه در زدن بلد نیستی
جیمین: نه
یونا: درد (توقلبت😒)
جیمین اومد نشست کنار یونا
جیمین: به پیشنهادم فکر کردی
یونا: کدوم پیشنهاد ؟
جیمین: اینکه با من ازدواج کنی
یونا: تو اصلا میفهمی داری چی میگی منو تهیونگ باهم ازدواج کردیم یعنی چی این حرفا
جیمین: منم گفتم مین سو نمیزاره
یونا: اصلا به توچه
جیمین:عه
یونا: آره
جیمین یونارو کشید جلو و لباشو گذاشت رو لبای و باشد و یونا هی مزد به سینه جیمین تا ولش کنه ولی فایده نداشت و آخر یونا هولش داد عقب و ازش جدا شد
یونا: چی از جونم میخوای عوضی
جیمین: تورو
یونا: خفه شو برو بیرون
_____________________________________
ادامه دارد...🔪
_____________________________________
- ۷.۲k
- ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط