رمان همزاد
رمان همزاد
پارت ۴۴
#نور
روی مبل نشسته بودم ولبمو میگزیدم و همش به آدین نگاه میکردم و منتظر بودم که بگه بریم لبه دریا نور ...متوجه نگاهم به خودش شد وسرشو به سمتم برگردوند و گفت :
_دریا؟
با اشتیاق سرمو به معنی اره تکون دادم. نوچی کرد و گفت :
_هوا سرده، برو بالا تو اتاق استراحت کن.
اوففففف خدایا کاش میشد کاری میکردم آدین دیگع نگه نوچ از این کلمه آلرژی پیدا کردم... با اخم سرمو به سمت مخالفت برگردوندم...منتظر بودم الان بیاد نازم بکشد بگه بلند شو خانومی بریم ولی هیچ..هیچی نگفت...
خودم بلند شدم و به سمت بیرون رفتم که دستم کشیده شد،سرم به سینش برخورد کرده بود سرمو بالا اوردم و به چشمای شبش خیره شدم فکر کردم الان با اخم بهم چیزی میگه ولی لبخند دلنشینی زده بودو با عشقی که تو چشماش موج میزد نگام میکرد، دستشو بالا اورد و نرم موهامو نوازش میکرد،سرشو به سمت گوشم اورد و با تحکم گفت :
_اگه سرما بخوری خودم میدونم و تو
بعد با جدیت نگام کرد و منتظر جواب بود...منم که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم سرمو تکون دادم خیلی دوس داشتم الان محکم بپرم بغلش ولی خوب نمی شد حتا نشد بگم دوست دارم... آه
با دیدن دریا دو قطر اشک از چشمام چکید... این اشک شوق بود..خدایا شکرت.. باورم نمیشه...دریایی که میگن اینع... سریع به سمت دریا دویدم و کفشمو در آوردم و پاهامو تو آب فرو کردم... آب سرد سرد بود.. به پاهام تو آب نگاه کردم و انگشتان تکون دادم... خنده از لبام پاک نمیشد...هیچ وقت این حس شیرینی که چشیدمو فراموش نمی کنم... هیچوقت.. موهام قهوایم تو هوا شناور بود و با شادی به رقص با باد افتاده بودن..دست و پاهام در اثر سرما دون دون زده بود.. صدف دیدم که نصفش مشکی بود و نصف دیگش سفید...دستمو دراز کردم و صدف گرفتم و اروم روی صدف دست میکشیدم....دستی دور کمرم حلقه شد... با ملایمت سرمو به سمتش برگردوندم... یهو پیشونیم داغ شد... اروم مهر داغشو از پیشونیم برداشت و گفت :
_چه حس خوبیه ببینی تو چشماش شادی موج میزنه..
با گونه های رنگ گرفته گفتم :
_کی؟
_زندگیم.. وجودم..عشقم...نفسم..آرامشم.. جونم.. نورچشمم..ضربان قلبم..نورم
آدین.. کاش میدونستی این میمی رو که میچسبونی به ته اسمم چه غذایی به پا میکنه برای قلب بی جنبه من.....
_آدین ممنونم ازت... بابت تمام کارایی که برام کردی.
وتو دلم گفتم و این احساس عشق تو قلبم به وجود اوردی ممنونتم.. خیلی میخوامت مگس جذابم...
همینطور که از پشت دستشو دور کمرم حلقه کرده بود سرشو روی شونم گذاشته بودو به دریا خیره شده بود گفت:
_کاری میکنم که ممنونتم رو فقط برای عشقی که درونت به وجود میارم بیان کنی..
ای کاش میدونستی الان واسه این عشق چقدر ممنونتم...
ولی.. حیف..
با باد سردی که وزید.. چشمامو بستم و تو خودم لرزید.. صداشو زیر گوشم شنیدم که گفت :
_سرما میخوریا خانوم جنگلیم
خانوم جنگلی رو با فوت تو گوشم گفت که باعث خندم شد شونه هامو بالا میدادم تا سرشو از روی شونم برداره که موفق شدم.با حرص دستمو کشید و کفشمو برداشت و به سمت خونه راه افتاد. منم که پاهام برهنه بود سریع دستشو کشیدم برگشت سمتم منم که یهو حس شیطنت درونی جنبید..
الکی نشستم و به پاهام دست میکشیدم و آخ آخ میگفتم...آدین سریع سمتم اومد و نشست وگفت :
_نور عزیزم..خانومم خوبی؟..چیشد؟..توپات شیشه رفته؟..پات گرفت؟..پات سوخت؟..
یهو زدم زیر خنده و گفتم :
_نه عزیزم نع سوخته.
آدین باتعجب نگام میکرد...وای سوتی دادم..ععع عزیزم این وسعت چیکار میکرد...اوففففف
سریع پاشیدم و کفشمو ازش گرفتم و بدو به سمت خونه رفتم... صدای بلندگو شنیدم که گفت ؛
_قربون اون عزیزم گفتنت بشم..
بعد از شستن پاهام وارد خونه شدیم، طبقه بالا رفتیمبا دیدن اشکان که به دری پشت داده بود و با دستش سرشو گرفته بود تعجب کردم به آدین نگاه کردم اونم با تعجب و نگرانی بهش نگاه میکرد... آدین رفت سمتش وگفت :
_اشکان..پسر چی شده؟..آدرینا
موهای طلایی خوشگلشو نوازش میکردم... چشمای آبی مثل دریاش رو باز کرد وبه نگاه کرد. بعد از کلی من و داداشش قربون صدقش رفتم بهمون اجازه خروج داد ولی ی چیزی اینجا خیلی مشکوک بود اونم نگاه بد آدرینا به اشکان بود.
رفتم تو آشپزخانه باید ی چیزی برای آدرینا درست میکردم و ی چیزی برای خودمون... اشکان پیش آدرینا بود و داشت پاشویش میکرد...از آدین هم خبری نبود...
در حال ریز کردن سبزی روی تخته بودم که صداشو شنیدم
برگشتم سمتش موهاش خیس بود و روی پیشانیش ریخته بود ی هودی مشکی که وستش عکس اسکلت بود و ی شلوار مشکی پوشیده بود..خیلی خوشگل کرده بود!چرا! اصلا برای چی؟ برای کی انقدر خوشگل کرده بود؟چرا انقدر با موهای خیس جذاب میشه؟ هوفففف..
خودمو به اون راه زدم و مشغول خورد کردن سبزی شدم... صدای قدماشو شنیدم که سمتم می اومد
پارت ۴۴
#نور
روی مبل نشسته بودم ولبمو میگزیدم و همش به آدین نگاه میکردم و منتظر بودم که بگه بریم لبه دریا نور ...متوجه نگاهم به خودش شد وسرشو به سمتم برگردوند و گفت :
_دریا؟
با اشتیاق سرمو به معنی اره تکون دادم. نوچی کرد و گفت :
_هوا سرده، برو بالا تو اتاق استراحت کن.
اوففففف خدایا کاش میشد کاری میکردم آدین دیگع نگه نوچ از این کلمه آلرژی پیدا کردم... با اخم سرمو به سمت مخالفت برگردوندم...منتظر بودم الان بیاد نازم بکشد بگه بلند شو خانومی بریم ولی هیچ..هیچی نگفت...
خودم بلند شدم و به سمت بیرون رفتم که دستم کشیده شد،سرم به سینش برخورد کرده بود سرمو بالا اوردم و به چشمای شبش خیره شدم فکر کردم الان با اخم بهم چیزی میگه ولی لبخند دلنشینی زده بودو با عشقی که تو چشماش موج میزد نگام میکرد، دستشو بالا اورد و نرم موهامو نوازش میکرد،سرشو به سمت گوشم اورد و با تحکم گفت :
_اگه سرما بخوری خودم میدونم و تو
بعد با جدیت نگام کرد و منتظر جواب بود...منم که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم سرمو تکون دادم خیلی دوس داشتم الان محکم بپرم بغلش ولی خوب نمی شد حتا نشد بگم دوست دارم... آه
با دیدن دریا دو قطر اشک از چشمام چکید... این اشک شوق بود..خدایا شکرت.. باورم نمیشه...دریایی که میگن اینع... سریع به سمت دریا دویدم و کفشمو در آوردم و پاهامو تو آب فرو کردم... آب سرد سرد بود.. به پاهام تو آب نگاه کردم و انگشتان تکون دادم... خنده از لبام پاک نمیشد...هیچ وقت این حس شیرینی که چشیدمو فراموش نمی کنم... هیچوقت.. موهام قهوایم تو هوا شناور بود و با شادی به رقص با باد افتاده بودن..دست و پاهام در اثر سرما دون دون زده بود.. صدف دیدم که نصفش مشکی بود و نصف دیگش سفید...دستمو دراز کردم و صدف گرفتم و اروم روی صدف دست میکشیدم....دستی دور کمرم حلقه شد... با ملایمت سرمو به سمتش برگردوندم... یهو پیشونیم داغ شد... اروم مهر داغشو از پیشونیم برداشت و گفت :
_چه حس خوبیه ببینی تو چشماش شادی موج میزنه..
با گونه های رنگ گرفته گفتم :
_کی؟
_زندگیم.. وجودم..عشقم...نفسم..آرامشم.. جونم.. نورچشمم..ضربان قلبم..نورم
آدین.. کاش میدونستی این میمی رو که میچسبونی به ته اسمم چه غذایی به پا میکنه برای قلب بی جنبه من.....
_آدین ممنونم ازت... بابت تمام کارایی که برام کردی.
وتو دلم گفتم و این احساس عشق تو قلبم به وجود اوردی ممنونتم.. خیلی میخوامت مگس جذابم...
همینطور که از پشت دستشو دور کمرم حلقه کرده بود سرشو روی شونم گذاشته بودو به دریا خیره شده بود گفت:
_کاری میکنم که ممنونتم رو فقط برای عشقی که درونت به وجود میارم بیان کنی..
ای کاش میدونستی الان واسه این عشق چقدر ممنونتم...
ولی.. حیف..
با باد سردی که وزید.. چشمامو بستم و تو خودم لرزید.. صداشو زیر گوشم شنیدم که گفت :
_سرما میخوریا خانوم جنگلیم
خانوم جنگلی رو با فوت تو گوشم گفت که باعث خندم شد شونه هامو بالا میدادم تا سرشو از روی شونم برداره که موفق شدم.با حرص دستمو کشید و کفشمو برداشت و به سمت خونه راه افتاد. منم که پاهام برهنه بود سریع دستشو کشیدم برگشت سمتم منم که یهو حس شیطنت درونی جنبید..
الکی نشستم و به پاهام دست میکشیدم و آخ آخ میگفتم...آدین سریع سمتم اومد و نشست وگفت :
_نور عزیزم..خانومم خوبی؟..چیشد؟..توپات شیشه رفته؟..پات گرفت؟..پات سوخت؟..
یهو زدم زیر خنده و گفتم :
_نه عزیزم نع سوخته.
آدین باتعجب نگام میکرد...وای سوتی دادم..ععع عزیزم این وسعت چیکار میکرد...اوففففف
سریع پاشیدم و کفشمو ازش گرفتم و بدو به سمت خونه رفتم... صدای بلندگو شنیدم که گفت ؛
_قربون اون عزیزم گفتنت بشم..
بعد از شستن پاهام وارد خونه شدیم، طبقه بالا رفتیمبا دیدن اشکان که به دری پشت داده بود و با دستش سرشو گرفته بود تعجب کردم به آدین نگاه کردم اونم با تعجب و نگرانی بهش نگاه میکرد... آدین رفت سمتش وگفت :
_اشکان..پسر چی شده؟..آدرینا
موهای طلایی خوشگلشو نوازش میکردم... چشمای آبی مثل دریاش رو باز کرد وبه نگاه کرد. بعد از کلی من و داداشش قربون صدقش رفتم بهمون اجازه خروج داد ولی ی چیزی اینجا خیلی مشکوک بود اونم نگاه بد آدرینا به اشکان بود.
رفتم تو آشپزخانه باید ی چیزی برای آدرینا درست میکردم و ی چیزی برای خودمون... اشکان پیش آدرینا بود و داشت پاشویش میکرد...از آدین هم خبری نبود...
در حال ریز کردن سبزی روی تخته بودم که صداشو شنیدم
برگشتم سمتش موهاش خیس بود و روی پیشانیش ریخته بود ی هودی مشکی که وستش عکس اسکلت بود و ی شلوار مشکی پوشیده بود..خیلی خوشگل کرده بود!چرا! اصلا برای چی؟ برای کی انقدر خوشگل کرده بود؟چرا انقدر با موهای خیس جذاب میشه؟ هوفففف..
خودمو به اون راه زدم و مشغول خورد کردن سبزی شدم... صدای قدماشو شنیدم که سمتم می اومد
۱۱.۲k
۲۱ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.