(سخت گیر) پارت چهل و سوم
(سخت گیر) پارت چهل و سوم
هشت ماه بعد
ا.ت: ایی
کوک: چیشد
ا.ت:دلم درد میکنه
کوک: بریم بیمارستان
ا.ت: آره
کوک: بیا بریم
ـــــــــــــــــــــــــــ
بیمارستان
کوک
ا.ت رو بردن اتاق
عمل حتی وقت نکردم
به مامان و بابام هم زنگ
بزنم زنگ زدم اونا هم اومدن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دو ساعت بعد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک: دکتر حالش چطوره
دکتر: تبریک میگم هم دخترتون
هم حاله زنتون خوبه ولی الان بیهوش
یکم صبر کنید بهوش میاد
دکتر: فقط یکیتون میتونه بره
ببینش
م.ک: پسرم تو برو
کوک: باشه رفتم
رفتم داخل یه دختر
ناز و کوچولو بود
ا.ت: کوکی
کوک: جانم قشنگم بهوش
اومدی
ا.ت: آره
کوک: بچه ی قشنگمون دختره
نزاشتی بریم سنوگرافی الان
ببینش یه دختر نازه مثل خودت
ا.ت: حالا چرا شبیه من
کوک: خب من که بدنیا
اومدم تپل بودم ولی تو کوچولو
ا.ت: از کجا میدونی من کوچولو بودم
کوک: چون دیدمت یادت نیست قبلا
همسایه بودیم
ا.ت: چرا یادمه ولی نمیدونستم
میومدی میدیدم
کوک: از بچگی دوست
داشتم
ا.ت: واقعا ولی من ازت
متنفر بودم
کوک: فکر کنم الان برعکس
شده
ا.ت: چی برعکس یعنی منظورت
اینه تو منو دوست نداری دیگه
کوک:نه نه حواسم نبود حالا
ولش کن
ا.ت: ولی تو اعتراف کردی
کوک: نمیتونم روی تخت بیمارستان
ببینمت
ا.ت: خب میخوای بیای جای من
کوک(خنده)
ا.ت(خنده)
#کوک
#فیک
هشت ماه بعد
ا.ت: ایی
کوک: چیشد
ا.ت:دلم درد میکنه
کوک: بریم بیمارستان
ا.ت: آره
کوک: بیا بریم
ـــــــــــــــــــــــــــ
بیمارستان
کوک
ا.ت رو بردن اتاق
عمل حتی وقت نکردم
به مامان و بابام هم زنگ
بزنم زنگ زدم اونا هم اومدن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دو ساعت بعد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک: دکتر حالش چطوره
دکتر: تبریک میگم هم دخترتون
هم حاله زنتون خوبه ولی الان بیهوش
یکم صبر کنید بهوش میاد
دکتر: فقط یکیتون میتونه بره
ببینش
م.ک: پسرم تو برو
کوک: باشه رفتم
رفتم داخل یه دختر
ناز و کوچولو بود
ا.ت: کوکی
کوک: جانم قشنگم بهوش
اومدی
ا.ت: آره
کوک: بچه ی قشنگمون دختره
نزاشتی بریم سنوگرافی الان
ببینش یه دختر نازه مثل خودت
ا.ت: حالا چرا شبیه من
کوک: خب من که بدنیا
اومدم تپل بودم ولی تو کوچولو
ا.ت: از کجا میدونی من کوچولو بودم
کوک: چون دیدمت یادت نیست قبلا
همسایه بودیم
ا.ت: چرا یادمه ولی نمیدونستم
میومدی میدیدم
کوک: از بچگی دوست
داشتم
ا.ت: واقعا ولی من ازت
متنفر بودم
کوک: فکر کنم الان برعکس
شده
ا.ت: چی برعکس یعنی منظورت
اینه تو منو دوست نداری دیگه
کوک:نه نه حواسم نبود حالا
ولش کن
ا.ت: ولی تو اعتراف کردی
کوک: نمیتونم روی تخت بیمارستان
ببینمت
ا.ت: خب میخوای بیای جای من
کوک(خنده)
ا.ت(خنده)
#کوک
#فیک
۱۶.۳k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.