دارم عاشقش میشم♡

دارم عاشقش میشم♡
پارت پانزدهم

جیمین: الوداداش حال زنت چطوره
کوک: ات و بردن اتاق عمل... جیمین اون سه تا عوضی چی شدن *آشفته و گریون*
جیمین:اونا تو اتاق شکنجن... اون دوتا دختر که تو عمارتشون بودن گفتن کار این سه تا اینه که پول میگیرنو به دخترا تجاوز میکنن... بعدم گفتن که چن باری اسم ویکی رو از اونا شنیدن
کوک: میدونستم کار اون عوضیه... اوه جیمین دکتر اومد من باید برم *سریع قط کرد*

کوک: دکتر حال زنم چطوره... چرابردینش اتاق عمل؟
دکتر: حال همسرتون خوبه این عمل هم برای خارج کردن بچه بود
کوک: بچه؟ همسرم بارداربود؟
دکتر: بله.. واینکه بهوش اومدن میتونید برید ببینیدشون
کوک: اها ممنون

ویوات
وقتی چشامو باز کردم تو بیمارستان بودم... آه بچم... بچم مرد *گریه*تازه داشتم شاد میشدم که گند خورد تو زندگیم
داشتم گریه میکردم که یهو کوک با چش گریون اومد تو و گفت: ات حالت خوبه؟ تو.. تو باردار بودی؟
ات: کوک امروز صب فهمیدم بچم یه هفتش بود رفتم برات کیک بخرم تا سوپرایزت کنم اما بچم.هق.. بچم... ازبین رفتنشو حس کردم هق کوک دارم میمیرم هق *همه ی حرفاش با گریه بود*
کوکـ:.....

__________________

خب ببخشید کم شد مامهمون داریم نمیتونم بیشتر بنویسم
شرطا۷تالایک۱۲تا کامنت
ماچ به کلتون
بای بای....