پارت ۴۹ : وای نمیدونستم چیکار کنم . وانمود کنم ندیدمش یا
پارت ۴۹ : وای نمیدونستم چیکار کنم . وانمود کنم ندیدمش یا برام آشناست .
اتوبوس وایستاد . زمان چه زود گذشت . از اتوبوس پیاده شدم
. تو دلم گفتم خانم دانشمند الان واسه ی چی پیاده شدی . سرم پایین بود و داشتم ناخن دست راستمو میخوردم .
داشتم با خودم چرت و پرت می گفتم که جلوم یک نفر وایستاده بود . متوجه شدم که جیمینه ولی بازم سرم و بالا نیاوردم .
با دست چپش مچ راستمو گرفت و خیلی عادی رفتیم اون ور خیابون و سوار ماشین شدیم .
وای باز قراره از اون روزا بشه . گفت : سلام من : سلام جیمین : خوبی؟؟؟؟؟؟؟من : مم آره خوبم جیمین : باش . ماشین و روشن کرد و رفت . جلوی فروشگاهی ایستاد و برگشت و نگام کرد . بعد چند دقیقه گفت : خب ......... حرفشو ادامه نداد . گفتم : چییی ؟؟؟؟؟؟؟ جیمین : کسی خونه نیست میخوام پیتزا درست کنم اممم کمکم میکنی من : آره .
ماشین و روشن کرد و رفتیم خونشون .
کیفم و روی مبل گذاشتم و آستینم و بالا زدم .
جیمین خنده ی کوچیکی زد و گفت : یک جوری آستین بالا دادی انگار واسه دعوا اومدی . هر دومون خندیدیم .
رفتیم تو آشپز خونه و پیتزا رو درست کردیم . تو فر گذاشتم .
بعد چند دقیقه به پیتزا سری زدم . آخ جیمین کو . رفتم تو اتاقش رو تخت نشسته بود و دو تا دستاش روی سرش گذاشته بود . رفتم روی صندلی نشستم .
چشم به گیتاری که کنار تخت بود افتاد . رفتم برداشتمش .
آهنگ promise که خود جیمین خونده بود و زدم .
سرش و بالا آورد و گفت : تو از کجا این آهنگ رو بلدی . من فقط اولین کلمه ای که آهنگش شروع میشه رو میخوندم .
بعد کلی غر زدن همراهیم کرد و آهنگ و خیلی بی حوصله میخوند . از وسط های آهنگ یکم صداش جون گرفت و مثل قبل نمیخوند ولی منم هنوز میخوندم . سی ثانیه آخر رو دیگه نخوندم و فقط گیتار میزدم .
گیتار زدنم تموم شد و نگا خیلی گرمی کرد . بعد چند دقیقه صدای دینگ دانگ فر اومد .
گیتار و سر جاش گذاشتم و رفتم پیتزا رو از تو فر درآوردم .
ساعت تقریباً پنج و نیم بود .
منم ساعت یازده بلند شدم از خواب .
همه اعضا به جز جونگ کوک اومده بودن .
رو میز غذا خوردیم و بعد غذا قرار شد من و جین ظرف ها رو بشوریم .
داشتم ظرف هارو میشوستم که خیلی آروم گفتم : جین جین : هوم من : جونگ کوک چرا نیومد
جین : آآمم یکم کار داشت برای همین نیومد من : مرسی .
وی هم بخاطر اینکه خودمو تو اب غرق کردم عصبی بود .
رفتم تو اتاق جیمین . جیمین اومد تو و درو بست .
جیمین : شونه ات چطوره من : آه خوبه جیمین : من که باور ندارم . اومد جلو و مچ دست راستمو گرفت .
مچم و از تو دستش در آوردم و رفتم عقب .
گفت : نایکا خودت خوب میدونی من کاری نمیکنم بهم اعتماد کن .
با چشاش گولم میزد . دوباره اومد نزدیک و مچ دست راستمو گرفت .
هر چقدر سعی کردم مچمو در بیارم نمی شد خیلی محکم گرفته بود .
اتوبوس وایستاد . زمان چه زود گذشت . از اتوبوس پیاده شدم
. تو دلم گفتم خانم دانشمند الان واسه ی چی پیاده شدی . سرم پایین بود و داشتم ناخن دست راستمو میخوردم .
داشتم با خودم چرت و پرت می گفتم که جلوم یک نفر وایستاده بود . متوجه شدم که جیمینه ولی بازم سرم و بالا نیاوردم .
با دست چپش مچ راستمو گرفت و خیلی عادی رفتیم اون ور خیابون و سوار ماشین شدیم .
وای باز قراره از اون روزا بشه . گفت : سلام من : سلام جیمین : خوبی؟؟؟؟؟؟؟من : مم آره خوبم جیمین : باش . ماشین و روشن کرد و رفت . جلوی فروشگاهی ایستاد و برگشت و نگام کرد . بعد چند دقیقه گفت : خب ......... حرفشو ادامه نداد . گفتم : چییی ؟؟؟؟؟؟؟ جیمین : کسی خونه نیست میخوام پیتزا درست کنم اممم کمکم میکنی من : آره .
ماشین و روشن کرد و رفتیم خونشون .
کیفم و روی مبل گذاشتم و آستینم و بالا زدم .
جیمین خنده ی کوچیکی زد و گفت : یک جوری آستین بالا دادی انگار واسه دعوا اومدی . هر دومون خندیدیم .
رفتیم تو آشپز خونه و پیتزا رو درست کردیم . تو فر گذاشتم .
بعد چند دقیقه به پیتزا سری زدم . آخ جیمین کو . رفتم تو اتاقش رو تخت نشسته بود و دو تا دستاش روی سرش گذاشته بود . رفتم روی صندلی نشستم .
چشم به گیتاری که کنار تخت بود افتاد . رفتم برداشتمش .
آهنگ promise که خود جیمین خونده بود و زدم .
سرش و بالا آورد و گفت : تو از کجا این آهنگ رو بلدی . من فقط اولین کلمه ای که آهنگش شروع میشه رو میخوندم .
بعد کلی غر زدن همراهیم کرد و آهنگ و خیلی بی حوصله میخوند . از وسط های آهنگ یکم صداش جون گرفت و مثل قبل نمیخوند ولی منم هنوز میخوندم . سی ثانیه آخر رو دیگه نخوندم و فقط گیتار میزدم .
گیتار زدنم تموم شد و نگا خیلی گرمی کرد . بعد چند دقیقه صدای دینگ دانگ فر اومد .
گیتار و سر جاش گذاشتم و رفتم پیتزا رو از تو فر درآوردم .
ساعت تقریباً پنج و نیم بود .
منم ساعت یازده بلند شدم از خواب .
همه اعضا به جز جونگ کوک اومده بودن .
رو میز غذا خوردیم و بعد غذا قرار شد من و جین ظرف ها رو بشوریم .
داشتم ظرف هارو میشوستم که خیلی آروم گفتم : جین جین : هوم من : جونگ کوک چرا نیومد
جین : آآمم یکم کار داشت برای همین نیومد من : مرسی .
وی هم بخاطر اینکه خودمو تو اب غرق کردم عصبی بود .
رفتم تو اتاق جیمین . جیمین اومد تو و درو بست .
جیمین : شونه ات چطوره من : آه خوبه جیمین : من که باور ندارم . اومد جلو و مچ دست راستمو گرفت .
مچم و از تو دستش در آوردم و رفتم عقب .
گفت : نایکا خودت خوب میدونی من کاری نمیکنم بهم اعتماد کن .
با چشاش گولم میزد . دوباره اومد نزدیک و مچ دست راستمو گرفت .
هر چقدر سعی کردم مچمو در بیارم نمی شد خیلی محکم گرفته بود .
۵۱.۷k
۰۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.