ف۲ پ ۵۲
ف۲ پ ۵۲
_ اروم باش حالش خوب میشه
+ عمووو من نمیخام خاله بمیره هققق
جی هوپ با ناز کردن سر لیلی سعی در آروم کردنش داشت یونا با وحشت به اطراف نگاه کرد و با دیدن جین سمتش رفت دستهای خونیش رو روی دستاش گذاشت
+تو رو خدا نجاتت بده اون همه چیز منه خواهش میکنم نجاتش بده
جین نگاهی به دختر روبروش کرد طوری که از دور میدیدش کاملاً متوجه این میشد که قرار نیست زنده بمونه اونم توی جایی که هیچ تجهیزاتی وجود نداره
_اینجا نمیشه باید بریم عمارت
_عمارت؟
جین نگاهی به یونا کرد
_اگه اینجا بخوام تلاشمو کنم زنده نمیمونه چون ابزار کافی نداریم و فقط شبیهشو میتونین برام بیارین ولی اگه بریم عمارت با تمام وسایلا میتونم حداقل ۸۰ درصد جونشو نجات بدم
یونا سرش رو با عجله تکون داد حاضر بود هر کاری کنه که تنها رفیقش بتونه نفس بکشه با تایید یونا جیهوب لیلی و آرورا رو همراه خودش از خونه خارج کرد و ادوارد و یونا با همدیگه انیسو خارج کردن و وارد ماشین اعضا شدن و بقیه هم با ماشین خودشون اومدن
دقایقی طولانی*
یونا تمام این راه هیچ تمرکزی نداشت انگار که لحظه آخر مرگش بود تک تک خاطراتی که با انیس داشت توی مغزش مرور میشد تا اینکه با تکون خوردنش به دست ادوارد از حالتش خارج شد بهش نگاه کرد و متوجه رسیدنشون شد به آرومی از ماشین خارج شد و به عمارت نگاه کرد اینجا رو یادش بود بعد از اینکه جیهوپ مرد اعضا برای اینکه ناراحت نباشن وارد یه عمارت جدید شدن یونا بعد از اینکه نفس عمیقی کشید اولین قدمشو داخل عمارت گذاشت با باز شدن در جیمین با وحشت به بدن خونی دختر نگاه کرد و بعد از رد شدن نامجون و ادوارد همراه اون دختر چشماش تو چشمای یونا قفل شد
+س..لا...م..... بابا
جیمین از اینکه دوباره اینطوری شنیده میشد لبخندی زد و ناخودآگاه یونا رو توی بغلش گرفت جیهوپ بعد از وارد شدن و گذاشتن لیلی پایین توی بغل تهیونگ و جونگ کوک قرار گرفت
_دلمون برات تنگ شده بود
_باورم نمیشه که بعد از سالها میبینمت فکر میکردم مردی
_هی هی بچهها خفه شدم
آرورا همراه با یونگی با لبخند وارد عمارت شد
_احساس میکنم اینجا دوباره رنگ گرفته
+منظورت چیه؟
آرورا نگاهی به یونگی کرد که با لبخند به همه نگاه میکرد
_میدونی بعد رفتن یونا هیچ کدوممون انقدر حال نداشتیم انقدر انرژی نداشتیم میدونم درسته که دوست ندارم توی فضای شلوغ باشم ولی این فضا برام لذت بخشه
آرورا لبخندی زد
+برای همه همچین لحظاتی لذت بخشه
لحظهای اشک از چشمای ارورا ریخت یونگی با تعجب بهش نگاه کرد و با پاک کردن اشکش لب زد
_برای چی داری گریه میکنی؟
+به خاطر اینکه کسی که برام روزای لذت بخشش ساخت الان دم مرگه اگه خواهرم بمیره من دیگه هیچکسو ندارم
یونگی ....
_ اروم باش حالش خوب میشه
+ عمووو من نمیخام خاله بمیره هققق
جی هوپ با ناز کردن سر لیلی سعی در آروم کردنش داشت یونا با وحشت به اطراف نگاه کرد و با دیدن جین سمتش رفت دستهای خونیش رو روی دستاش گذاشت
+تو رو خدا نجاتت بده اون همه چیز منه خواهش میکنم نجاتش بده
جین نگاهی به دختر روبروش کرد طوری که از دور میدیدش کاملاً متوجه این میشد که قرار نیست زنده بمونه اونم توی جایی که هیچ تجهیزاتی وجود نداره
_اینجا نمیشه باید بریم عمارت
_عمارت؟
جین نگاهی به یونا کرد
_اگه اینجا بخوام تلاشمو کنم زنده نمیمونه چون ابزار کافی نداریم و فقط شبیهشو میتونین برام بیارین ولی اگه بریم عمارت با تمام وسایلا میتونم حداقل ۸۰ درصد جونشو نجات بدم
یونا سرش رو با عجله تکون داد حاضر بود هر کاری کنه که تنها رفیقش بتونه نفس بکشه با تایید یونا جیهوب لیلی و آرورا رو همراه خودش از خونه خارج کرد و ادوارد و یونا با همدیگه انیسو خارج کردن و وارد ماشین اعضا شدن و بقیه هم با ماشین خودشون اومدن
دقایقی طولانی*
یونا تمام این راه هیچ تمرکزی نداشت انگار که لحظه آخر مرگش بود تک تک خاطراتی که با انیس داشت توی مغزش مرور میشد تا اینکه با تکون خوردنش به دست ادوارد از حالتش خارج شد بهش نگاه کرد و متوجه رسیدنشون شد به آرومی از ماشین خارج شد و به عمارت نگاه کرد اینجا رو یادش بود بعد از اینکه جیهوپ مرد اعضا برای اینکه ناراحت نباشن وارد یه عمارت جدید شدن یونا بعد از اینکه نفس عمیقی کشید اولین قدمشو داخل عمارت گذاشت با باز شدن در جیمین با وحشت به بدن خونی دختر نگاه کرد و بعد از رد شدن نامجون و ادوارد همراه اون دختر چشماش تو چشمای یونا قفل شد
+س..لا...م..... بابا
جیمین از اینکه دوباره اینطوری شنیده میشد لبخندی زد و ناخودآگاه یونا رو توی بغلش گرفت جیهوپ بعد از وارد شدن و گذاشتن لیلی پایین توی بغل تهیونگ و جونگ کوک قرار گرفت
_دلمون برات تنگ شده بود
_باورم نمیشه که بعد از سالها میبینمت فکر میکردم مردی
_هی هی بچهها خفه شدم
آرورا همراه با یونگی با لبخند وارد عمارت شد
_احساس میکنم اینجا دوباره رنگ گرفته
+منظورت چیه؟
آرورا نگاهی به یونگی کرد که با لبخند به همه نگاه میکرد
_میدونی بعد رفتن یونا هیچ کدوممون انقدر حال نداشتیم انقدر انرژی نداشتیم میدونم درسته که دوست ندارم توی فضای شلوغ باشم ولی این فضا برام لذت بخشه
آرورا لبخندی زد
+برای همه همچین لحظاتی لذت بخشه
لحظهای اشک از چشمای ارورا ریخت یونگی با تعجب بهش نگاه کرد و با پاک کردن اشکش لب زد
_برای چی داری گریه میکنی؟
+به خاطر اینکه کسی که برام روزای لذت بخشش ساخت الان دم مرگه اگه خواهرم بمیره من دیگه هیچکسو ندارم
یونگی ....
۴.۷k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.