فیک بخاطر تو پارت ۳۶
فیک بخاطر تو پارت ۳۶
از زبان ات
تهیونگ کنارم موند و دستمو گرفت تو دستاش
رو به دست دراز کشیدم تا سوزن اومد پوستمو لمس کنه کنه تهیونگ آروم گفت: اصلأ نترس من کنارتم دست منو فشار بده
بیشتر از درد جای سوزن از ترس زدنش حس کردم روح از بدنم خارج شد
برگشتم تا یه نفس راحت بکشم که دیدم حالا می خواد سِرُم بهم وصل کنه
تهیونگ: اصلا نگاهش نکن فقط به چشمای من نگاه کن
همون کاری که ازم خواست رو انجام دادم
فکر کنم ۱۰ دقیقه هست که منتظرم سِرُمم تموم شه بیشتر احساس سرما می کردم داشتم به خودم می لرزیدم
آروم تهیونگ رو صدا زدم : تهیونگ...
تهیونگ: جانم عشقم بگو چیزی شده؟ حالت داره بد میشه؟
سرمو به معنی نه تکون دادم و گفتم: خیلی سردمه
دیدم یدفه تهیونگ کت لباسش رو در آورد و با اون بالا تنمو پوشوند
نشست روی صندلیه کناریه تختم نفسای گرمش به پوست دستم که سِرُم بهش وصل بود و دستمو آروم تو دستش گرفته بود برخورد می کرد
تهیونگ: یکم استراحت کن من پیشتم
آروم سرمو به معنی باشه تکون دادم و کم کم پلکام سنگین شدن اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد
از زبان تهیونگ
دیدن ات روی تخت بیمارستان ناراحت و عصبیم می کرد تحمل درد کشیدناش رو نداشتم پوستش مثل گچ سفید بدنش مثل یخ سرد بود
متوجه ی نفسای عمیقش شدم فهمیدم که خوابش برده موهاشو که روی صورتش پخش بودن و زیبایی هاشو ازم مخفی بودن کنار زدم پشت گوشش و آروم پا پشت دستم گونشو نوازش کردم
آخ هربار که می بینمش چقدر دلم براش ضعف میره از بس که مثل فرشته ها میمونه این دختر واقعاً الهه ی مورد علاقه ی منه
وقتی سِرُمش تموم شد و پرستار سِرُم رو از دستش بیرون آورد و چسب زد آروم از رو تخت بلندش کردم و بردمش گذاشتم تو ماشین نمی خواستم بد خوای شه بخاطر همین روی صندلی های عقب ماشین خوابوندمش و کتمو مثل یه پتو روش کشیدم و باهاش بالاتنش رو پشوندم
برای لحظه ی آخر چند دقیقه محوش شدم خیلی ناز خوابش برده بود می خواستم بوس بارونش کنم ولی دلم نیومد بخاطر همین یه بوس عمیق روی پیشونیش زدم و رفتم ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم
از زبان ات
تهیونگ کنارم موند و دستمو گرفت تو دستاش
رو به دست دراز کشیدم تا سوزن اومد پوستمو لمس کنه کنه تهیونگ آروم گفت: اصلأ نترس من کنارتم دست منو فشار بده
بیشتر از درد جای سوزن از ترس زدنش حس کردم روح از بدنم خارج شد
برگشتم تا یه نفس راحت بکشم که دیدم حالا می خواد سِرُم بهم وصل کنه
تهیونگ: اصلا نگاهش نکن فقط به چشمای من نگاه کن
همون کاری که ازم خواست رو انجام دادم
فکر کنم ۱۰ دقیقه هست که منتظرم سِرُمم تموم شه بیشتر احساس سرما می کردم داشتم به خودم می لرزیدم
آروم تهیونگ رو صدا زدم : تهیونگ...
تهیونگ: جانم عشقم بگو چیزی شده؟ حالت داره بد میشه؟
سرمو به معنی نه تکون دادم و گفتم: خیلی سردمه
دیدم یدفه تهیونگ کت لباسش رو در آورد و با اون بالا تنمو پوشوند
نشست روی صندلیه کناریه تختم نفسای گرمش به پوست دستم که سِرُم بهش وصل بود و دستمو آروم تو دستش گرفته بود برخورد می کرد
تهیونگ: یکم استراحت کن من پیشتم
آروم سرمو به معنی باشه تکون دادم و کم کم پلکام سنگین شدن اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد
از زبان تهیونگ
دیدن ات روی تخت بیمارستان ناراحت و عصبیم می کرد تحمل درد کشیدناش رو نداشتم پوستش مثل گچ سفید بدنش مثل یخ سرد بود
متوجه ی نفسای عمیقش شدم فهمیدم که خوابش برده موهاشو که روی صورتش پخش بودن و زیبایی هاشو ازم مخفی بودن کنار زدم پشت گوشش و آروم پا پشت دستم گونشو نوازش کردم
آخ هربار که می بینمش چقدر دلم براش ضعف میره از بس که مثل فرشته ها میمونه این دختر واقعاً الهه ی مورد علاقه ی منه
وقتی سِرُمش تموم شد و پرستار سِرُم رو از دستش بیرون آورد و چسب زد آروم از رو تخت بلندش کردم و بردمش گذاشتم تو ماشین نمی خواستم بد خوای شه بخاطر همین روی صندلی های عقب ماشین خوابوندمش و کتمو مثل یه پتو روش کشیدم و باهاش بالاتنش رو پشوندم
برای لحظه ی آخر چند دقیقه محوش شدم خیلی ناز خوابش برده بود می خواستم بوس بارونش کنم ولی دلم نیومد بخاطر همین یه بوس عمیق روی پیشونیش زدم و رفتم ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم
۲۴.۲k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.