کاش به دنیا نمیومدم
پارت 4
یه طرفمم این پسره که گف اسمش تهیونگ
زنگ خورد این آخرین زنگ بود ساعت 2 ظهر بود رفتم حیاط دیدم یه جایی هست بیشتر شبیه یه حیاط خلوت بود یه صدا هایی میومد رفتم دیدم دو تا پسر دارن یکی رو کتک میزنن
پسرارو نمیشناختم تهیونگ و یونگی هم نبودن خیلی ترسیده بودم یه پامو اشتباهی گذاشتم روی یه چون و صدا داد
8عااا فک کنم یکی اینجاس
8یه قربانی
و بعد هر دو شیطانی خندیدن منم که کم مونده بود شلوارمو خیس کنم عین چی از اونجا رفتم و رسیدم وسط حیاط اون دوتا پسرم اومدن بیرون ولی فک کنم فهمیده بودن من بودم اما کاری باهام نداشتن
زنگ خورد و رفتیم کلاس استاد درس داد و ساعت شد 4 و زنگ آخر خورد
استاد : خب بچه تکلیف هایی که دادم رو برا فردا می خوام الانم جمع کنید برید خونه فردا میبینمتون
کتابامو جمع کردم و رفتم راننده جلو در بود رفتم سوارش شدم ماشین همون بود ولی راننده یکی دیگه بود
-ببخشید شما؟
8من برادر آقای چئون هستم (مثلا اسم رانندس🤣🤣🤣) امروز یه کار براشون پیش اومد و من اومدم
-آها باشه
ذهنم خیلی درگیر بود و اصن دقت نکردم که مسیرو از یه جا دیگه رفت یهو ب خودم اومدم
-آقا مسیرو دارین اشتباه میرین
بعد گفتنش یه ماسک زدو یه گازی تو هوا پخش شد که بیهوش شدم
ویو تهیونگ
رفتم دفتر مدیر و تا رسیدم از صندلی پاشدو اومد جلوم زانو زد
8ب ب بله آقای کیم امر کنید
+می خوام از فردا کاری ب کار اون دختر انتقالی نداشته باشید از امروز خودم حق دارم هر کاری که دلم خواست باهاش انجام بدم فهمیدی
8ب ب بله
+خوبع
از اون دفتر اومدم بیرون یونگی رو دیدم جلو قفسش سرش تو گوشی بود
+یونگی
*کارت تموم شد؟
+اهم
*خب پس بریم که دلم برا تخت خوابم تنگ شده
+نه نمیریم خونه میریم انبار چایونگ
*از اون پسره خوشم نمیاد
+می دونم ولی فعلا لازمش داریم بعدا میتونیم پرتش کنیم بیرون
*اوکی پس بریم
با یونگی راه افتادیم سمت انبار چایونگ
ویو الینا
چشمامو باز کردم سرم گیج میرفت یه جایی بود که یه لامپ از سقفش آویزون بود و دوتا مرد هیکلی جلوم وایستاده بودن من به صندلی بسته شده بودم یکیشون اومد سمتم و صورتمو لیس زد کلا مست بودن و داشتن یواش یواش بهم تجاوز میکردن یهو ب خودم اومدم دیدم اینا همونایی بودن که تو حیاط خلوت یکی رو میزدن
8خب پس می خوای بری زیر آب مارو بزنی
خواستم حرف بزنم که اون یکی زد تو دهنم ....
ادامه دارد.....
شرط 20 لایک 20 کامنت 🤍🖤🤍🖤🤍🖤
یه طرفمم این پسره که گف اسمش تهیونگ
زنگ خورد این آخرین زنگ بود ساعت 2 ظهر بود رفتم حیاط دیدم یه جایی هست بیشتر شبیه یه حیاط خلوت بود یه صدا هایی میومد رفتم دیدم دو تا پسر دارن یکی رو کتک میزنن
پسرارو نمیشناختم تهیونگ و یونگی هم نبودن خیلی ترسیده بودم یه پامو اشتباهی گذاشتم روی یه چون و صدا داد
8عااا فک کنم یکی اینجاس
8یه قربانی
و بعد هر دو شیطانی خندیدن منم که کم مونده بود شلوارمو خیس کنم عین چی از اونجا رفتم و رسیدم وسط حیاط اون دوتا پسرم اومدن بیرون ولی فک کنم فهمیده بودن من بودم اما کاری باهام نداشتن
زنگ خورد و رفتیم کلاس استاد درس داد و ساعت شد 4 و زنگ آخر خورد
استاد : خب بچه تکلیف هایی که دادم رو برا فردا می خوام الانم جمع کنید برید خونه فردا میبینمتون
کتابامو جمع کردم و رفتم راننده جلو در بود رفتم سوارش شدم ماشین همون بود ولی راننده یکی دیگه بود
-ببخشید شما؟
8من برادر آقای چئون هستم (مثلا اسم رانندس🤣🤣🤣) امروز یه کار براشون پیش اومد و من اومدم
-آها باشه
ذهنم خیلی درگیر بود و اصن دقت نکردم که مسیرو از یه جا دیگه رفت یهو ب خودم اومدم
-آقا مسیرو دارین اشتباه میرین
بعد گفتنش یه ماسک زدو یه گازی تو هوا پخش شد که بیهوش شدم
ویو تهیونگ
رفتم دفتر مدیر و تا رسیدم از صندلی پاشدو اومد جلوم زانو زد
8ب ب بله آقای کیم امر کنید
+می خوام از فردا کاری ب کار اون دختر انتقالی نداشته باشید از امروز خودم حق دارم هر کاری که دلم خواست باهاش انجام بدم فهمیدی
8ب ب بله
+خوبع
از اون دفتر اومدم بیرون یونگی رو دیدم جلو قفسش سرش تو گوشی بود
+یونگی
*کارت تموم شد؟
+اهم
*خب پس بریم که دلم برا تخت خوابم تنگ شده
+نه نمیریم خونه میریم انبار چایونگ
*از اون پسره خوشم نمیاد
+می دونم ولی فعلا لازمش داریم بعدا میتونیم پرتش کنیم بیرون
*اوکی پس بریم
با یونگی راه افتادیم سمت انبار چایونگ
ویو الینا
چشمامو باز کردم سرم گیج میرفت یه جایی بود که یه لامپ از سقفش آویزون بود و دوتا مرد هیکلی جلوم وایستاده بودن من به صندلی بسته شده بودم یکیشون اومد سمتم و صورتمو لیس زد کلا مست بودن و داشتن یواش یواش بهم تجاوز میکردن یهو ب خودم اومدم دیدم اینا همونایی بودن که تو حیاط خلوت یکی رو میزدن
8خب پس می خوای بری زیر آب مارو بزنی
خواستم حرف بزنم که اون یکی زد تو دهنم ....
ادامه دارد.....
شرط 20 لایک 20 کامنت 🤍🖤🤍🖤🤍🖤
۱۳.۳k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.