عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟏
•───────────────•
دکتر خنده�ای کرد و ادامع داد
دکتر:خیر بخاطر اینکع شما.
باردارید
با این حرفش اشک ت چشام حلقع کرد..ینی چی..؟!
دکتر:شماهم بابای بچه اید..تبریک میگم
میتونید خانمتون رو ببرید
تهیونگ:اما دکتر...
ا.ت:وایسین...ولی من که دیگه نمیتونستم.بچه دار شم.
با گفتن هرکلمه از این.جملم اشکی از چشام میریخت
دکتر:کی همچین چیزی رو بهتون گفتع
ولی ازمایش همع چیز رو سالم نشون میدع
تهیونگ:
به چهرش نگاهی انداختم..داشت گریع میکرد
دکتر:لطفا خانمتون رو دلداری بدین
بعد این حرفش رفت
تهیونگ:ولی من بابای و اقای این خانم نیستم
برگشتم سمتش و کمکش کردم بلند شع
از بیمارستان خارج شدیم
ا.ت:ازتون ممنونم
تهیونگ:خاهش میکنم
ا.ت:عم ببخشید میتونم اسمتون رو بپرسم
تهیونگ: تهیونگ هستم
ا.ت:منم ا.ت هستم
تهیونگ:بیا بریم یچزی بخوریم..فک کنم حسابی گشنتون باشه
ا.ت:ممنونم
به سمت یکی از رستورانای اون اطراف حرکت کردیم
نشستیم و تهیونگ غذا رو سفارش داد
تهیونگ:ببخشید میشه بپرسم واسه چی اومدین اینجا
سرمو تکون دادم و شروع کردم به تعریف کردن اینکه چه بلاهایی سرم اومد
ادمه خبی بنظر میرسید
بعد از تموم شدن حرفام دوبارع بغض کردم که دستامو گرفت
تهیونگ:گریه نکن...میدونم سختی هایی زیادی کشیدی ولی قوی باشه
حدااقل بخاطر بچت
من مراقبتون هستم و هواتون رو دارم
•────────────────•
شرط پارت بعد ۱۲ لایک
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟏
•───────────────•
دکتر خنده�ای کرد و ادامع داد
دکتر:خیر بخاطر اینکع شما.
باردارید
با این حرفش اشک ت چشام حلقع کرد..ینی چی..؟!
دکتر:شماهم بابای بچه اید..تبریک میگم
میتونید خانمتون رو ببرید
تهیونگ:اما دکتر...
ا.ت:وایسین...ولی من که دیگه نمیتونستم.بچه دار شم.
با گفتن هرکلمه از این.جملم اشکی از چشام میریخت
دکتر:کی همچین چیزی رو بهتون گفتع
ولی ازمایش همع چیز رو سالم نشون میدع
تهیونگ:
به چهرش نگاهی انداختم..داشت گریع میکرد
دکتر:لطفا خانمتون رو دلداری بدین
بعد این حرفش رفت
تهیونگ:ولی من بابای و اقای این خانم نیستم
برگشتم سمتش و کمکش کردم بلند شع
از بیمارستان خارج شدیم
ا.ت:ازتون ممنونم
تهیونگ:خاهش میکنم
ا.ت:عم ببخشید میتونم اسمتون رو بپرسم
تهیونگ: تهیونگ هستم
ا.ت:منم ا.ت هستم
تهیونگ:بیا بریم یچزی بخوریم..فک کنم حسابی گشنتون باشه
ا.ت:ممنونم
به سمت یکی از رستورانای اون اطراف حرکت کردیم
نشستیم و تهیونگ غذا رو سفارش داد
تهیونگ:ببخشید میشه بپرسم واسه چی اومدین اینجا
سرمو تکون دادم و شروع کردم به تعریف کردن اینکه چه بلاهایی سرم اومد
ادمه خبی بنظر میرسید
بعد از تموم شدن حرفام دوبارع بغض کردم که دستامو گرفت
تهیونگ:گریه نکن...میدونم سختی هایی زیادی کشیدی ولی قوی باشه
حدااقل بخاطر بچت
من مراقبتون هستم و هواتون رو دارم
•────────────────•
شرط پارت بعد ۱۲ لایک
۸.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.