قلب من * فصل دوم * ( پارت آخر )
قلب من * فصل دوم *( پارت آخر )
* بچه ها برای اینکه بیشتر برین تو فاز از اسلاید آخر کمک بگیرین، اهنگش🗿👍🏻)
* ویو ا/ت *
* فردا شب *
امشب قراره یه شب رویایی بشه!
البته برای من!
رفتم یه دوش گرفتم و آماده شدم و ارایش کردم و یه لباس انتخاب کردم( اسلاید دو ) .
به الدنا هم زنگ زده بودم که سویول رو پیش خودش نگه داره.
کفشم رو پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم تا عروسی.
* ویو کوک *
داشتم آماده میشدم تا برم داخل مراسم.
یهو جسیکا اومد.
جسیکا : حالت خوبه؟
کوک : امممم....آره من خوبم!
جسیکا : خیلی خب.....
اومد نزدیکم شد و لبش رو گذاشت رو لبم منم مجبور شدم همراهیش کنم.....
بعد چند دقیقه خدمتکار اومد تو!
جسیکا : چی میخوای؟ ( عصبی )
خدمتکار : ببخشید......خانم ا/ت اومدن!
جسیکا : چی؟!
کوک تو ذهنش : باورم نمیشه چطوری اومد؟!
کوک : خیلی خب....الان میایم!
خدمتکار رفت و منم دستش رو گرفتم وارد مراسم شدیم.
همه شروع کردن دست زدن منم با چشمم دنبال ا/ت میگشتم یکم که دقت کردم دیدم ا/ت نشسته روی صندلی.....
بایه لباس قرمز و مشکی.
خیلی استرس داشتم خدا رحم کنه!
* ویو ا/ت *
بعد چند ساعت بلاخره نوبت من شد تا کادوم رو بدم.
از صندلی بلند شدم و حرکت کردم.
صدای کفشم همه جارو پر کرده بود.
وایسادم.
ا/ت : ( نفس عمیق ) امیدوارم که......خوشبخت بشین......و.....واسه ی کادوم، اول وایسید یکم توضیح بدم تا درک کردنش راحت تر باشه.....کادوی من خیلی قراره لذت بخش باشه البته فقط واسه من......قراره همه جیغ بکشن فریاد بزنن و فرار کنن! از جمله شما زوج خوشبخت! ( خنده )
کوک :.........
جسیکا : نگهبان......بیرونش کن!!
نگهبان : چشم خانم.....
تا نگهبان خواست بهم نزدیک شه یهو تفنگم رو درآوردم و بهش شلیک کردم!
جسیکا : چ....چی کار داری میکنی؟!
ا/ت : نمیبینی؟ دارم کادوم رو میدم دیگه تازه شروع شده!
کوک : ا/ت.....اینکارو نکن.....تو به من خیانت کردی!!
ا/ت : من.....بهت.....خیانت.......نکردم!!!! ( داد )
همون موقع یه تیر زدم به سقف که لوستر اومد پایین.....همه فرار کردن!
کوک افتاد زمین و گریه میکرد.
ا/ت : چرا گریه میکنی؟ مگه روز عروسیت نیست؟
جسیکا : تیه عوضی هستی!
رفتم نزدیکش و تفنگ رو نشونه گرفتم رو چشماش.
ا/ت : وفتی بعد دادگاه بهت گفتم تیکه تیکت میکنم حرفم رو جدی نگرفتی....اما آلن میبینی که چیکار میخوام بکنم!
جسیکا: ( ترسیده و گریه )
ا/ت : ببخشید....ولی مجبورم کردی!
یه تیر زدم به چشماش و با دستم درش آوردم.....گرفتم دستم و بهش نگاه کردم و انداختم روی کوک!
کوک : نکن.....خواهش میکنم.....میتونیم بازم شروع کنیم!
ا/ت : نه دیگه نیازی نیست.....متاسفانه.....
تفنگ رو نشونه گرفتم.
کوک : ( چشماش رو بست ) این آخر من نیست!
ا/ت : این.....آخر ما نیست!
و.....صدای گلوله........
* پایان
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه:)
لایک و کامنت یادتون نرههههه
میخوام سناریو بزارم درخواستی داشتین بگین.
* بچه ها برای اینکه بیشتر برین تو فاز از اسلاید آخر کمک بگیرین، اهنگش🗿👍🏻)
* ویو ا/ت *
* فردا شب *
امشب قراره یه شب رویایی بشه!
البته برای من!
رفتم یه دوش گرفتم و آماده شدم و ارایش کردم و یه لباس انتخاب کردم( اسلاید دو ) .
به الدنا هم زنگ زده بودم که سویول رو پیش خودش نگه داره.
کفشم رو پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم تا عروسی.
* ویو کوک *
داشتم آماده میشدم تا برم داخل مراسم.
یهو جسیکا اومد.
جسیکا : حالت خوبه؟
کوک : امممم....آره من خوبم!
جسیکا : خیلی خب.....
اومد نزدیکم شد و لبش رو گذاشت رو لبم منم مجبور شدم همراهیش کنم.....
بعد چند دقیقه خدمتکار اومد تو!
جسیکا : چی میخوای؟ ( عصبی )
خدمتکار : ببخشید......خانم ا/ت اومدن!
جسیکا : چی؟!
کوک تو ذهنش : باورم نمیشه چطوری اومد؟!
کوک : خیلی خب....الان میایم!
خدمتکار رفت و منم دستش رو گرفتم وارد مراسم شدیم.
همه شروع کردن دست زدن منم با چشمم دنبال ا/ت میگشتم یکم که دقت کردم دیدم ا/ت نشسته روی صندلی.....
بایه لباس قرمز و مشکی.
خیلی استرس داشتم خدا رحم کنه!
* ویو ا/ت *
بعد چند ساعت بلاخره نوبت من شد تا کادوم رو بدم.
از صندلی بلند شدم و حرکت کردم.
صدای کفشم همه جارو پر کرده بود.
وایسادم.
ا/ت : ( نفس عمیق ) امیدوارم که......خوشبخت بشین......و.....واسه ی کادوم، اول وایسید یکم توضیح بدم تا درک کردنش راحت تر باشه.....کادوی من خیلی قراره لذت بخش باشه البته فقط واسه من......قراره همه جیغ بکشن فریاد بزنن و فرار کنن! از جمله شما زوج خوشبخت! ( خنده )
کوک :.........
جسیکا : نگهبان......بیرونش کن!!
نگهبان : چشم خانم.....
تا نگهبان خواست بهم نزدیک شه یهو تفنگم رو درآوردم و بهش شلیک کردم!
جسیکا : چ....چی کار داری میکنی؟!
ا/ت : نمیبینی؟ دارم کادوم رو میدم دیگه تازه شروع شده!
کوک : ا/ت.....اینکارو نکن.....تو به من خیانت کردی!!
ا/ت : من.....بهت.....خیانت.......نکردم!!!! ( داد )
همون موقع یه تیر زدم به سقف که لوستر اومد پایین.....همه فرار کردن!
کوک افتاد زمین و گریه میکرد.
ا/ت : چرا گریه میکنی؟ مگه روز عروسیت نیست؟
جسیکا : تیه عوضی هستی!
رفتم نزدیکش و تفنگ رو نشونه گرفتم رو چشماش.
ا/ت : وفتی بعد دادگاه بهت گفتم تیکه تیکت میکنم حرفم رو جدی نگرفتی....اما آلن میبینی که چیکار میخوام بکنم!
جسیکا: ( ترسیده و گریه )
ا/ت : ببخشید....ولی مجبورم کردی!
یه تیر زدم به چشماش و با دستم درش آوردم.....گرفتم دستم و بهش نگاه کردم و انداختم روی کوک!
کوک : نکن.....خواهش میکنم.....میتونیم بازم شروع کنیم!
ا/ت : نه دیگه نیازی نیست.....متاسفانه.....
تفنگ رو نشونه گرفتم.
کوک : ( چشماش رو بست ) این آخر من نیست!
ا/ت : این.....آخر ما نیست!
و.....صدای گلوله........
* پایان
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه:)
لایک و کامنت یادتون نرههههه
میخوام سناریو بزارم درخواستی داشتین بگین.
۲۵.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.