سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۰۳
یهو بلند شدو با چشمای برق زده گفت
ــ ا/ت تو الان اعتراف کردی دوسم داری
لبمو گاز گرفتمو گفتم:
.: خب فقط بلدی ضد حال بزنی بجز این کاره دیگه ای بلد نیستی
شیطون نگام کردو گفت
ــ کارای دیگم بلدما
زیر لب بهش گفتم بی ادب که گفت
ـــ چرا به من میگی بی ادب منظورم از کارای دیگه غذا درس کردن و کار خونه انجام دادنه تو زیادی منحرفی
نگامو ازش گرفتم یهو بلند شدو گفت
ــ قراره یه کاری بکنیم پاشو
ازجام بلند شدم و گفتم
.: چه کاری
ــ عشقبازی
یهو انداختتم رو دوشش و از خونه خونه رفت بیرون سمت خونه خودش دروغ چرا میترسیدم ازینکه اونم مثل هه سو خشن باشه قطره اشکی از چشمم چکید هق هقم بلند شد انگار متوجه شد درو باز کردو بسمت اتاقش رفت روتخت گذاشتتم و منو کشید تو بغلش سرمو نوازش میکرد پرسید
ــ چرا گریه میکنی
بینیمو بالا کشیدمو گفتم
.: من میترسم
ــ ببخشید ترسوندمت فقط میخاستم امشبو پیشم باشی حالا افتخار میدی تو بغلم بخابی
فقط نگاش کردم نمیدونم تو نگام چی دید که پیراهنشو دراوردو گوشه تخت دراز کشید میدونستم اسیبی بهم نمیزنه و تا وقتی خودم نخام هیچ کاری نمیکنه خزیدم زیر لحافو سرمو رو بازوش گذاشتم بعد از چند دیقه دستاش دورم حلقه شد با شنیدن صدای نفساش بخاب رفتم.....
#Part۱۰۳
یهو بلند شدو با چشمای برق زده گفت
ــ ا/ت تو الان اعتراف کردی دوسم داری
لبمو گاز گرفتمو گفتم:
.: خب فقط بلدی ضد حال بزنی بجز این کاره دیگه ای بلد نیستی
شیطون نگام کردو گفت
ــ کارای دیگم بلدما
زیر لب بهش گفتم بی ادب که گفت
ـــ چرا به من میگی بی ادب منظورم از کارای دیگه غذا درس کردن و کار خونه انجام دادنه تو زیادی منحرفی
نگامو ازش گرفتم یهو بلند شدو گفت
ــ قراره یه کاری بکنیم پاشو
ازجام بلند شدم و گفتم
.: چه کاری
ــ عشقبازی
یهو انداختتم رو دوشش و از خونه خونه رفت بیرون سمت خونه خودش دروغ چرا میترسیدم ازینکه اونم مثل هه سو خشن باشه قطره اشکی از چشمم چکید هق هقم بلند شد انگار متوجه شد درو باز کردو بسمت اتاقش رفت روتخت گذاشتتم و منو کشید تو بغلش سرمو نوازش میکرد پرسید
ــ چرا گریه میکنی
بینیمو بالا کشیدمو گفتم
.: من میترسم
ــ ببخشید ترسوندمت فقط میخاستم امشبو پیشم باشی حالا افتخار میدی تو بغلم بخابی
فقط نگاش کردم نمیدونم تو نگام چی دید که پیراهنشو دراوردو گوشه تخت دراز کشید میدونستم اسیبی بهم نمیزنه و تا وقتی خودم نخام هیچ کاری نمیکنه خزیدم زیر لحافو سرمو رو بازوش گذاشتم بعد از چند دیقه دستاش دورم حلقه شد با شنیدن صدای نفساش بخاب رفتم.....
۱۱.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.