هم خونه ای( پارت ۶)
هم خونه ای( پارت ۶)
فردا ظهر
جونگ کوک ویو
پسرا آمده بودن پیش من و ا.ت من یه لباس به ا.ت دادم تا بپوشه و بعد با پسرا بریم بیرون وقتی ا.ت رفت تا لباسو بپوشه تهیونگ گفت
تهیونگ . خب تعریف کم جریان ا.ت چیه
جونگ کوک . من و ا.ت از ۱۰ سالگی همو میشناسیم من باهیچ دختری دوست نمیشدم تا ا.ت رو دیدم اون واسم بابقیه دخترا فرق داشت باهم بازی میکردیم و من روز به روز بیشتر عاشقش میشدم اما بهش نگفتم که عاشقشم تا اینکه وقتی ۱۵ سالش شد از اینجا رفتن و الان بعد سال ها دوباره دیدمش ولی هنوز هم اون حس رو دارم و هنوز عاشقشم
یهو زنگ در خورد نامجون درو باز کرد و یونگی امد داخل باهمه سلام کرد
& ا.ت رو ندیدین
جونگ کوک . چرا اینجاست رفته لباس بپوشه میخوام بریم بیرون
همون موقع ا.ت امد بیرون توی اون لباس درست مثل فرشته ها شده بود
یونگی ویو
دیشب مواجه ا.ت شدم که امد و من و مین هو رو دید ولی سریع رفت مین هو به زور خودشو چسبوند بهم چون گفتم میخوام ازش جدا بشم ا.ت اصلا خونه نیامد نگرانش بودم از نامجون پرسیدم که جونگ کوک گفت اینجاست از درون آتیش گرفتم یعنی دیشب اینجا خوابیده همون موقع ا.ت امد بیرون واقعا زیبا بود
ا.ت ویو
جونگ کوک گفت دیگه بریم بیرون و ماهم رفتیم یونگی هم آمده بود جونگ کوک دست منو گرفت یونگی با عصبانیت به ما دوتا نگاه میکرد نمیدونم دلیل این عصبانیتش چی بود شونه ای بالا انداختم و با جونگ کوک رفتم بقیه پسرا هم باهامون امد همه سوار ماشین خودشون شدن جونگ کوک میخواست منو ببره توی ماشین خودش که یونگی دستمو از اونور کشید
& من میبرمش
جونگ کوک کمی صبر کرد اما بعدش مخالفتی نکرد یونگی دست منو گرفت و منو برد سمت ماشین خودش درو باز کرد و منو انداخت تو ماشین
چرا انقدر عصبی بود خودشم امد نشست توی ماشین و باسرعت خیلی بالا راه افتاد و توی چند مین رسید بقیه پسرا هم رسیدن و ما پیاده شدیم از این شدت عصبانیت یونگی ترسیدم چرا انقد عصبانیه رفتیم داخل نشستیم یونگی امد کنار من نشست جونگ کوک هم سمت چپم نشست و دستمو دوباره گرفت و یونگی دوباره عصبانی شد نفس های داغش که نشونه ای از عصبانیتش بود به گردنم میخورد
جونگ کوک . خب ا.ت چی میخوری
* ن...نمیدونم
جونگ کوک . پس من یکی از غذاهایی که میدونم خوبه رو واست سفارش میدم
* باشه
غذا رو سفارش دادن بعد چند مین غذا رو آوردن همه خوردیم و رفتیم بیرون
جونگ کوک . خب دیگه کجا بریم
& من و ا.ت میریم دانشگاه دیگه
جونگ کوک . پس همه باهم بریم
* چیزه جونگ کوک من با تو میام
& نه بیا باهم میریم دیگه
یونگی دستمو گرفت و منو برد داخل ماشینش
فردا ظهر
جونگ کوک ویو
پسرا آمده بودن پیش من و ا.ت من یه لباس به ا.ت دادم تا بپوشه و بعد با پسرا بریم بیرون وقتی ا.ت رفت تا لباسو بپوشه تهیونگ گفت
تهیونگ . خب تعریف کم جریان ا.ت چیه
جونگ کوک . من و ا.ت از ۱۰ سالگی همو میشناسیم من باهیچ دختری دوست نمیشدم تا ا.ت رو دیدم اون واسم بابقیه دخترا فرق داشت باهم بازی میکردیم و من روز به روز بیشتر عاشقش میشدم اما بهش نگفتم که عاشقشم تا اینکه وقتی ۱۵ سالش شد از اینجا رفتن و الان بعد سال ها دوباره دیدمش ولی هنوز هم اون حس رو دارم و هنوز عاشقشم
یهو زنگ در خورد نامجون درو باز کرد و یونگی امد داخل باهمه سلام کرد
& ا.ت رو ندیدین
جونگ کوک . چرا اینجاست رفته لباس بپوشه میخوام بریم بیرون
همون موقع ا.ت امد بیرون توی اون لباس درست مثل فرشته ها شده بود
یونگی ویو
دیشب مواجه ا.ت شدم که امد و من و مین هو رو دید ولی سریع رفت مین هو به زور خودشو چسبوند بهم چون گفتم میخوام ازش جدا بشم ا.ت اصلا خونه نیامد نگرانش بودم از نامجون پرسیدم که جونگ کوک گفت اینجاست از درون آتیش گرفتم یعنی دیشب اینجا خوابیده همون موقع ا.ت امد بیرون واقعا زیبا بود
ا.ت ویو
جونگ کوک گفت دیگه بریم بیرون و ماهم رفتیم یونگی هم آمده بود جونگ کوک دست منو گرفت یونگی با عصبانیت به ما دوتا نگاه میکرد نمیدونم دلیل این عصبانیتش چی بود شونه ای بالا انداختم و با جونگ کوک رفتم بقیه پسرا هم باهامون امد همه سوار ماشین خودشون شدن جونگ کوک میخواست منو ببره توی ماشین خودش که یونگی دستمو از اونور کشید
& من میبرمش
جونگ کوک کمی صبر کرد اما بعدش مخالفتی نکرد یونگی دست منو گرفت و منو برد سمت ماشین خودش درو باز کرد و منو انداخت تو ماشین
چرا انقدر عصبی بود خودشم امد نشست توی ماشین و باسرعت خیلی بالا راه افتاد و توی چند مین رسید بقیه پسرا هم رسیدن و ما پیاده شدیم از این شدت عصبانیت یونگی ترسیدم چرا انقد عصبانیه رفتیم داخل نشستیم یونگی امد کنار من نشست جونگ کوک هم سمت چپم نشست و دستمو دوباره گرفت و یونگی دوباره عصبانی شد نفس های داغش که نشونه ای از عصبانیتش بود به گردنم میخورد
جونگ کوک . خب ا.ت چی میخوری
* ن...نمیدونم
جونگ کوک . پس من یکی از غذاهایی که میدونم خوبه رو واست سفارش میدم
* باشه
غذا رو سفارش دادن بعد چند مین غذا رو آوردن همه خوردیم و رفتیم بیرون
جونگ کوک . خب دیگه کجا بریم
& من و ا.ت میریم دانشگاه دیگه
جونگ کوک . پس همه باهم بریم
* چیزه جونگ کوک من با تو میام
& نه بیا باهم میریم دیگه
یونگی دستمو گرفت و منو برد داخل ماشینش
۱۳۳.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.