اسم رمان: عاشق برادر دوستم شدم
اسم رمان: عاشق برادر دوستم شدم
پارت:ᥫ᭡7ᥫ᭡
اجوما: چیه؟؟
هه سو: ه..هیچی فقط کجا باید بمونیم و چی بپوشیم
اجوما: خوب شد گفتی دنبالم بیاید
هه سو/میا:چشم
مارو از اون اتاق بیرون برد امارت زیبایی بود وایب کلاسیک میداد
روبه روی یه اتاق سفید ایستاد در اون اتاق رنگش سفید
بود یه تخت یه ایینه و یه کمد داشت که همش سفید بود ولی قشنگ
اجوما: خب الا برید دوش بگیرین و بعد کارتون رو شروع کنید
هه سو/ میا: چشم
اجوما رفت
میا:هه سو چرا قبول کردی که خدمتکار بشی
هه سو: میا یه نقشه فرار دارم اینه.....
میا: اوکی اول تو برو حموم
هه سو:حموم برای چی
میا: مگه نشنیدی اجوما چی گفت
هه سو:راست میگی
رفتم حموم بعد اومدم بیرون کم کم وقت خوردن
شام میشد و من تصمیم گرفتم نقشه فرارم رو
عملی کنم رفتم به اشپز خونه به میا گفتم
توی غذای همه داروی خواب اور بریزه گفتم
هه سو: اوکی، ام چیزی شده
میا: نه چیزی نیست باشه
میا ویو
نباید این کار رو کنم اگر این کار رو نکنم هه سو
شک میکنه وایییی حالا چیکار کنم اها به تهیونگ
میگم اما وقتی که رفتم برای اینکه برای شام
صداش کنم تهیونگ خیلیییی گاوی یعنی گاو رو از رو تو
ساختن اخه برادر من مگه مرض داری این دختره رو میدزدی
پرش زمانی به اتاق تهیونگ
میا : ببین داداش..
نه من نباید بهش چیزی بگم
تهیونگ: بله میا
میا : ام هیچی گفتم بیای سر میز غذا امادس
تهیونگ : هه سو شک نکرده
میا: نه داداش نکرده
تهیونگ: باشه برو منم میام
میا : باشه زود بیا
تهیونگ: اوکی
از اتاق تهیونگ اومدم بیرون واییی حالا چیکار کنم
اگه تهیونگم از اون غذا بخوره چی
دختر اجوما: اهای تو
میا: من؟
دختر اجوما: بجز تو کسی دیگه اینجاست دختره ی هرزه
میا: بامن درست صحبت کن
دختر اجوما: اگه نکنم
تهیونگ: وگرنه یادم میره کی هستی
دختر اجوما: اوپا
تهیونگ: سانی تو اینجا چی کار میکنی
{سانی=دختر اجوما}
سانی: اومدم عشقم رو ببینم
هه سو: میا
(راوی ویو)
هه سو چشمش به سانی میوفته
هه سو: ایشون کی هستن
#I_fell_in_love_with_my_friends_brother
#he_so
پارت:ᥫ᭡7ᥫ᭡
اجوما: چیه؟؟
هه سو: ه..هیچی فقط کجا باید بمونیم و چی بپوشیم
اجوما: خوب شد گفتی دنبالم بیاید
هه سو/میا:چشم
مارو از اون اتاق بیرون برد امارت زیبایی بود وایب کلاسیک میداد
روبه روی یه اتاق سفید ایستاد در اون اتاق رنگش سفید
بود یه تخت یه ایینه و یه کمد داشت که همش سفید بود ولی قشنگ
اجوما: خب الا برید دوش بگیرین و بعد کارتون رو شروع کنید
هه سو/ میا: چشم
اجوما رفت
میا:هه سو چرا قبول کردی که خدمتکار بشی
هه سو: میا یه نقشه فرار دارم اینه.....
میا: اوکی اول تو برو حموم
هه سو:حموم برای چی
میا: مگه نشنیدی اجوما چی گفت
هه سو:راست میگی
رفتم حموم بعد اومدم بیرون کم کم وقت خوردن
شام میشد و من تصمیم گرفتم نقشه فرارم رو
عملی کنم رفتم به اشپز خونه به میا گفتم
توی غذای همه داروی خواب اور بریزه گفتم
هه سو: اوکی، ام چیزی شده
میا: نه چیزی نیست باشه
میا ویو
نباید این کار رو کنم اگر این کار رو نکنم هه سو
شک میکنه وایییی حالا چیکار کنم اها به تهیونگ
میگم اما وقتی که رفتم برای اینکه برای شام
صداش کنم تهیونگ خیلیییی گاوی یعنی گاو رو از رو تو
ساختن اخه برادر من مگه مرض داری این دختره رو میدزدی
پرش زمانی به اتاق تهیونگ
میا : ببین داداش..
نه من نباید بهش چیزی بگم
تهیونگ: بله میا
میا : ام هیچی گفتم بیای سر میز غذا امادس
تهیونگ : هه سو شک نکرده
میا: نه داداش نکرده
تهیونگ: باشه برو منم میام
میا : باشه زود بیا
تهیونگ: اوکی
از اتاق تهیونگ اومدم بیرون واییی حالا چیکار کنم
اگه تهیونگم از اون غذا بخوره چی
دختر اجوما: اهای تو
میا: من؟
دختر اجوما: بجز تو کسی دیگه اینجاست دختره ی هرزه
میا: بامن درست صحبت کن
دختر اجوما: اگه نکنم
تهیونگ: وگرنه یادم میره کی هستی
دختر اجوما: اوپا
تهیونگ: سانی تو اینجا چی کار میکنی
{سانی=دختر اجوما}
سانی: اومدم عشقم رو ببینم
هه سو: میا
(راوی ویو)
هه سو چشمش به سانی میوفته
هه سو: ایشون کی هستن
#I_fell_in_love_with_my_friends_brother
#he_so
۱۶.۹k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.