ترکش خاطرات
#ترکش_خاطرات
#پارت_7
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
منظورش رو نفهمیدم با تردید نگاهش کردم..
ندا : ببخشید چه کاری؟ منظورتون چیه..؟
مهراوه : ببین من و مهرداد یه مشکلی داریم..
ندا : ببینین من واقعا حوصله دردسر ندارم همینکه بابام تو زندانه واسه خانواده کافیه اگر...
حرف و قطع کرد؛
از صندلیش بلند شد و اومد کنارم نشست،
نه اصلا مسئله این چیزا نیست ببین میخوان مهرداد و مجبور به یه از.دواج کنن مادرمون خیلی داره بهش فشار میاره که حتما باید این کارو انجام بده ولی خب هیچ کدوم حسی بهم ندارن خب زوری نمیشه..
ندا : واقعا متاسفم.. ولی خب چه کاری از دست من برمیاد..؟
دستمو گرفت.
مهراوه : فقط تو میتونی کمک مون بکنی.
ندا : ببخشید منظور تون رو متوجه نمیشم...
مهراوه : ببین ممکنه این کار رو قبول نکنی بهت حق میدم ولی خب هم تو به این پول نیاز داری هم ما به تو بلدی نقش بازی کنی؟
سکوت کردم و هیچی نگفتم تا بیشتر توضیح بده؛
مهراوه : ببین تو قراره منشی مهرداد باشی من فقط ازت میخوام که بتونی کاری کنی که مهرداد بهت علاقه مند بشه تا مامانم فکر کنه اون کس دیگه ای رو دوست داره و بیخیال بشه..
ندا : خب اینو خود آقای رستگارم میدونن؟ یعنی همه چی ساختگیه؟
مهراوه : نه مهرداد نباید بدونه..
ندا : ولی.. اینجوری نمیشه اگر ندونن ممکنه قضیه جدی بشه یا نقشه تون بهم بخوره چرا بهش نمیگین؟
مهراوه : اون عمرا قبول نمیکنه کلا نقش بازی کردنشم خوب نیست ببین من خواهرشم میشناسمش فعلا نباید بدونه وقتی همه چی خوب پیش رفت بهش میگیم...
#پارت_7
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
منظورش رو نفهمیدم با تردید نگاهش کردم..
ندا : ببخشید چه کاری؟ منظورتون چیه..؟
مهراوه : ببین من و مهرداد یه مشکلی داریم..
ندا : ببینین من واقعا حوصله دردسر ندارم همینکه بابام تو زندانه واسه خانواده کافیه اگر...
حرف و قطع کرد؛
از صندلیش بلند شد و اومد کنارم نشست،
نه اصلا مسئله این چیزا نیست ببین میخوان مهرداد و مجبور به یه از.دواج کنن مادرمون خیلی داره بهش فشار میاره که حتما باید این کارو انجام بده ولی خب هیچ کدوم حسی بهم ندارن خب زوری نمیشه..
ندا : واقعا متاسفم.. ولی خب چه کاری از دست من برمیاد..؟
دستمو گرفت.
مهراوه : فقط تو میتونی کمک مون بکنی.
ندا : ببخشید منظور تون رو متوجه نمیشم...
مهراوه : ببین ممکنه این کار رو قبول نکنی بهت حق میدم ولی خب هم تو به این پول نیاز داری هم ما به تو بلدی نقش بازی کنی؟
سکوت کردم و هیچی نگفتم تا بیشتر توضیح بده؛
مهراوه : ببین تو قراره منشی مهرداد باشی من فقط ازت میخوام که بتونی کاری کنی که مهرداد بهت علاقه مند بشه تا مامانم فکر کنه اون کس دیگه ای رو دوست داره و بیخیال بشه..
ندا : خب اینو خود آقای رستگارم میدونن؟ یعنی همه چی ساختگیه؟
مهراوه : نه مهرداد نباید بدونه..
ندا : ولی.. اینجوری نمیشه اگر ندونن ممکنه قضیه جدی بشه یا نقشه تون بهم بخوره چرا بهش نمیگین؟
مهراوه : اون عمرا قبول نمیکنه کلا نقش بازی کردنشم خوب نیست ببین من خواهرشم میشناسمش فعلا نباید بدونه وقتی همه چی خوب پیش رفت بهش میگیم...
۱۰۶
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.