چشمای قشنگ تو
#part23
چشمای قشنگ تو✨
دیانا:پس بیا بریم لباس بپوشیم
ارسلان:باشه
ارسلان:آماده ای؟
دیانا:آره
ارسلان:چرا آروم حرف میزنی؟
دیانا:هیسسسس بیدار میشن خستن
ارسلان:اوکی
سوار ماشین شدیم تا ساحل راهی نبود تقریبا ساعت 5بود آفتاب طلوع کرده بود نور خاصی روی دریا بود با لبخند به دریا خیره شدمو نشستم روی ماسه ها گرمی شن ها رو حس میکردم ارسلان نشست کنارم
سکوت بینمون بود
که همه چی برام سیاه شد
چشامو باز کردم روی تخت بودم کمی به صبح فکر کردم هوففف شاید خواب دیدم به ساعت نگاه کردم ساعت 7بود بلند شدم که فهمیدم لباس بیرون تنمه واتتتت
وای خوابم برده بود چطوری اومدم تو اتاق؟
بیخیال شدم لباسامو عوض کردم همه بیدار بودن
دیانا:سلام صبح بخیر
همه:سلام صبح توعم بخیر
صبحانه رو خوردیم
پانیذ:وای دیانا چقدر عوض شدی
دیانا:هی دلم خیلی برات تنگ شده بود دیوونه
پانیذ:منممم
ممد:تا شب میخواین بشینین خونه پاشید بریم یه دوری بزنیم
همه حاضر بودن
رفتیم جنگل چادر و سیخ ذغالو گذاشتیم صندوق تا عصری ببیمونیم
چشمای قشنگ تو✨
دیانا:پس بیا بریم لباس بپوشیم
ارسلان:باشه
ارسلان:آماده ای؟
دیانا:آره
ارسلان:چرا آروم حرف میزنی؟
دیانا:هیسسسس بیدار میشن خستن
ارسلان:اوکی
سوار ماشین شدیم تا ساحل راهی نبود تقریبا ساعت 5بود آفتاب طلوع کرده بود نور خاصی روی دریا بود با لبخند به دریا خیره شدمو نشستم روی ماسه ها گرمی شن ها رو حس میکردم ارسلان نشست کنارم
سکوت بینمون بود
که همه چی برام سیاه شد
چشامو باز کردم روی تخت بودم کمی به صبح فکر کردم هوففف شاید خواب دیدم به ساعت نگاه کردم ساعت 7بود بلند شدم که فهمیدم لباس بیرون تنمه واتتتت
وای خوابم برده بود چطوری اومدم تو اتاق؟
بیخیال شدم لباسامو عوض کردم همه بیدار بودن
دیانا:سلام صبح بخیر
همه:سلام صبح توعم بخیر
صبحانه رو خوردیم
پانیذ:وای دیانا چقدر عوض شدی
دیانا:هی دلم خیلی برات تنگ شده بود دیوونه
پانیذ:منممم
ممد:تا شب میخواین بشینین خونه پاشید بریم یه دوری بزنیم
همه حاضر بودن
رفتیم جنگل چادر و سیخ ذغالو گذاشتیم صندوق تا عصری ببیمونیم
۲.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.