سوراخ پارت 16 قسمت دوم
#یونا
چشمام رو باز کردم....اصلا دور و اطرافم آشنا نبود...
هیگوچی اومد ....
-بهتری یونا؟!
+آره ....موبایلم....موبایلم نیست....میخوام زنگ بزنم به جونگ کوک
-ی...یونا...
+بله؟!
-نمیتونی. ...
+چی؟؟؟
-نمیتونی زنگ بزنی به جونگ کوک. ..
+چرا؟😁دیوونه شدی هیگوچی کوک نگران میشه...
-راستش تو...تو دیگه نمیتونی اصلا باهاش زندگی کنی....
هنگ کردم ...یعنی چی؟
+منظورت چیه؟ چرا داری چرت و پرت میگی .....😢😢
-ب..بین یونا واسه منم س..خته ولی این بخاطر خودتونه....
+خواهش میکنم بس کن😢😢😭😭😭😭
-تا وقتی باهم باشین هر دوتاتون آسیب میبینید....ولی...اگه...
+ولی...اگه چی؟؟؟اگه بدون اون باشم زنده میمونم من زندگی بدون کوک رو نمیخوام💔😭😭😭
-یونا...یکم منطقی فکر کن....اگه باهم باشید...میمیرید. ..تو مرگ کوک رو میخوای...
مرگش ...از وقتی هیگوچی گفت تو مرگ کوک رو میخوای یه صدای سوت مانند توی گوشم بود....تمام اون یک ماه اومد جلوی چشمم....اولین شبی ک کوک از دست اون اراضل نجاتم داد....شب پارتی...دزدیده شدنمون....بارداریم. ...مهربونی های کوک....نمیتونم ...نمیتونم بزارم اون آسیب ببینه....
+گفتی اگه ما جدا زندگی کنیم کوک در امانه....
-معلومه....
+میشه به چویا بگی ترتیب رفتن منو از بیگ هیت بده....
-باشه عزیزم...برو تو اتاق استراحت کن...
#جونگکوک
دنیا روی سرم خراب شد.....به خونه نگاه کردم...همه اون یک ماه .....انگار همش یه خواب بود....😭😭😭ولی...ولی آخه چرا من چرا باید همچین اتفاقی واسه من بیوفته. ....
رفتم تو اتاق خواب دیگه نمیتونستم روی اون تخت بخوابم....
آیفون زنگ خورد ...با بی میلی رفتم و در رو باز کردم....تهیونگ و نامجون بودن...
اصلا حوصله نداشتم .....همونطور ک گریه میکردم بهشون سلام کردم.....
-چیشده جونگ کوک؟!چرا گریه میکنی؟
+اههههههه هیونگگگگگ همه زندگیم نابود شد میخوام بمیرم ...😭😭😭😭
×کوک درست بگو ماهم بفهمیم چته...😣
+را... (در مورد خودت و یونا چیزی به کسی نگو😑)😭😭😭😭
-منظورت چیه؟ کوک واضح صحبت کن....
+نامجون هیونگ منو از این خراب شده ببر بیرون😭😭😭
#نامجون
اولش فقط گریه میکرد اما بعدش شروع کرد به خود زنی رفتاری ک هرگز از کوک ندیده بودم....
-کوک ....کوک آروم باش ....
+نمیخوام...نمیخوام اینجا باشم ...میخوام بمیرم ....ولم کنید😭😭😭😭
#تهیونگ
چرا کوک اینجوری شده .....
×هیونگ بیا کوک رو ببریم خوابگاه...
+باشه
همونطور ک گریه میکرد و جیغ و داد میزد زیر بغلشو گرفتیم و بردیمش خوابگاه....
هیچکس کوک رو اونطوری ندیده بود ....انقدر گریه کرد ک خوابش برد....
ادامه پارت بعدی.....
#سوراخ
#پست_جدید
چشمام رو باز کردم....اصلا دور و اطرافم آشنا نبود...
هیگوچی اومد ....
-بهتری یونا؟!
+آره ....موبایلم....موبایلم نیست....میخوام زنگ بزنم به جونگ کوک
-ی...یونا...
+بله؟!
-نمیتونی. ...
+چی؟؟؟
-نمیتونی زنگ بزنی به جونگ کوک. ..
+چرا؟😁دیوونه شدی هیگوچی کوک نگران میشه...
-راستش تو...تو دیگه نمیتونی اصلا باهاش زندگی کنی....
هنگ کردم ...یعنی چی؟
+منظورت چیه؟ چرا داری چرت و پرت میگی .....😢😢
-ب..بین یونا واسه منم س..خته ولی این بخاطر خودتونه....
+خواهش میکنم بس کن😢😢😭😭😭😭
-تا وقتی باهم باشین هر دوتاتون آسیب میبینید....ولی...اگه...
+ولی...اگه چی؟؟؟اگه بدون اون باشم زنده میمونم من زندگی بدون کوک رو نمیخوام💔😭😭😭
-یونا...یکم منطقی فکر کن....اگه باهم باشید...میمیرید. ..تو مرگ کوک رو میخوای...
مرگش ...از وقتی هیگوچی گفت تو مرگ کوک رو میخوای یه صدای سوت مانند توی گوشم بود....تمام اون یک ماه اومد جلوی چشمم....اولین شبی ک کوک از دست اون اراضل نجاتم داد....شب پارتی...دزدیده شدنمون....بارداریم. ...مهربونی های کوک....نمیتونم ...نمیتونم بزارم اون آسیب ببینه....
+گفتی اگه ما جدا زندگی کنیم کوک در امانه....
-معلومه....
+میشه به چویا بگی ترتیب رفتن منو از بیگ هیت بده....
-باشه عزیزم...برو تو اتاق استراحت کن...
#جونگکوک
دنیا روی سرم خراب شد.....به خونه نگاه کردم...همه اون یک ماه .....انگار همش یه خواب بود....😭😭😭ولی...ولی آخه چرا من چرا باید همچین اتفاقی واسه من بیوفته. ....
رفتم تو اتاق خواب دیگه نمیتونستم روی اون تخت بخوابم....
آیفون زنگ خورد ...با بی میلی رفتم و در رو باز کردم....تهیونگ و نامجون بودن...
اصلا حوصله نداشتم .....همونطور ک گریه میکردم بهشون سلام کردم.....
-چیشده جونگ کوک؟!چرا گریه میکنی؟
+اههههههه هیونگگگگگ همه زندگیم نابود شد میخوام بمیرم ...😭😭😭😭
×کوک درست بگو ماهم بفهمیم چته...😣
+را... (در مورد خودت و یونا چیزی به کسی نگو😑)😭😭😭😭
-منظورت چیه؟ کوک واضح صحبت کن....
+نامجون هیونگ منو از این خراب شده ببر بیرون😭😭😭
#نامجون
اولش فقط گریه میکرد اما بعدش شروع کرد به خود زنی رفتاری ک هرگز از کوک ندیده بودم....
-کوک ....کوک آروم باش ....
+نمیخوام...نمیخوام اینجا باشم ...میخوام بمیرم ....ولم کنید😭😭😭😭
#تهیونگ
چرا کوک اینجوری شده .....
×هیونگ بیا کوک رو ببریم خوابگاه...
+باشه
همونطور ک گریه میکرد و جیغ و داد میزد زیر بغلشو گرفتیم و بردیمش خوابگاه....
هیچکس کوک رو اونطوری ندیده بود ....انقدر گریه کرد ک خوابش برد....
ادامه پارت بعدی.....
#سوراخ
#پست_جدید
۴۸.۳k
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.