پارت275
#پارت275
بی توجه به اونا رفتم تو فکر یعنی چی اخه چرا آرش نذاشته کتی منو بیینه ... چرا اینجوری میکنه اخه چرا !!
کتی : مهسا مهسا هوووی مهسا
با صدای کتی به خودم اومدم گیج یه هان گفتم که خندید :
چرا رفتی تو فکر و مثله خنگا سرپا وایستادی ؟!
نگاهی به خودم انداختم اووه راست میگفت همین طور سر پا وایستاده بودم فوری سر جام نشستم که هر دوشون زدن زیر خنده ...
لبخند خجالت زده ایی زدم و گفتم : حواسم پرت شد
چند ساعتی دیگه پیششون موندم و عزم رفتن کردم همراه با کتی باهم تو حیاط قدم زدیم که گفت :
مامانم گفت بیای ؟!
اهومی گفتم که گفت : با آرش دعوات شده ؟!
سرمو به نشونه نه تکون دادم ادامه داد : پس چرا باهم قهرید ؟!
سر جام وایستادم که کتی هم وایستاد : من باهاش قهر نیستم فقط نمیخوام نزدیک مردی باشم که قلبش ماله کسه دیگه ست ...
کتی : ااا ولی آرش با کسی نیست !!
پوزخندی زدم : بیخیال خواهر روز خوش
و بعد با قدمای بلند از کنارش رد شدم به مهسا مهسا گفتناشم توجهی نکردم و از خونه خارج شدم ...
نفس عمیقی کشیدم و هوای سرد رو تو ریه هام فرستادم اروم اروم از شروع کردم به قدم زدن تو کوچه شون
نگاهی به خونه های ویلایی که تو کوچه بودن انداختم منم به زودی یکی از این خونه ها خواهم داشت
اونم خیلی زود، انقدر فکرم درگیر خونه ها بود که حواسم نبود وسط کوچه م با صدای جیغ لاستیکی
دستمو رو قلبم گذاشتم و شوکه زده به ماشینی که تقربیا نیم میل باهام فاصله داشت نگاه کردم
بی توجه به اونا رفتم تو فکر یعنی چی اخه چرا آرش نذاشته کتی منو بیینه ... چرا اینجوری میکنه اخه چرا !!
کتی : مهسا مهسا هوووی مهسا
با صدای کتی به خودم اومدم گیج یه هان گفتم که خندید :
چرا رفتی تو فکر و مثله خنگا سرپا وایستادی ؟!
نگاهی به خودم انداختم اووه راست میگفت همین طور سر پا وایستاده بودم فوری سر جام نشستم که هر دوشون زدن زیر خنده ...
لبخند خجالت زده ایی زدم و گفتم : حواسم پرت شد
چند ساعتی دیگه پیششون موندم و عزم رفتن کردم همراه با کتی باهم تو حیاط قدم زدیم که گفت :
مامانم گفت بیای ؟!
اهومی گفتم که گفت : با آرش دعوات شده ؟!
سرمو به نشونه نه تکون دادم ادامه داد : پس چرا باهم قهرید ؟!
سر جام وایستادم که کتی هم وایستاد : من باهاش قهر نیستم فقط نمیخوام نزدیک مردی باشم که قلبش ماله کسه دیگه ست ...
کتی : ااا ولی آرش با کسی نیست !!
پوزخندی زدم : بیخیال خواهر روز خوش
و بعد با قدمای بلند از کنارش رد شدم به مهسا مهسا گفتناشم توجهی نکردم و از خونه خارج شدم ...
نفس عمیقی کشیدم و هوای سرد رو تو ریه هام فرستادم اروم اروم از شروع کردم به قدم زدن تو کوچه شون
نگاهی به خونه های ویلایی که تو کوچه بودن انداختم منم به زودی یکی از این خونه ها خواهم داشت
اونم خیلی زود، انقدر فکرم درگیر خونه ها بود که حواسم نبود وسط کوچه م با صدای جیغ لاستیکی
دستمو رو قلبم گذاشتم و شوکه زده به ماشینی که تقربیا نیم میل باهام فاصله داشت نگاه کردم
۵.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.