پارت277
#پارت277
که بازوشو گرفتم سرجاش وایستاد نالیدم:
آرش توروخدا ولش کن ، ارزش نداره !!
پسره پوزخندی زد که آرش دستمو به شدت پس زد و حمله برد سمت پسره ... و شکمش نشست و تند تند شروع کرد به مشت زدن به پسره
معلوم نبود چی بهش گفت که آرش همچین عصبی شد ... جیغ زدم : آرش نکن آرش توروخدا ولش کن کشتیش
نگاهی به من انداخت نمیدونم حواسش پرت شد یا چیزی که پسره یه مشت کوبید تو صورت آرش
سرش کج شد جیغ بلند کشیدم دستمو رو دهنم گذاشتم پامو کوبیدم رو زمین با داد گفتم:
بسه لعنتی هااا بسه ااااه
هر دو نگاهشونو دوختن به من آب دهنمو قورت دادم با بغض گفتم : بسه توروخدا بسه !!
آرش از جاش بلند شد گوشه لبش خونی شده بود قلبم به درد اومد واسه من اینجوری شده بود چونه م شروع کرد به لرزیدن رفتم سمت آرش رو به روش وایستادم
دستمو بلند کردم گوشه لبش گذاشتم که صورتش از درد جمع شد رو کردم سمت پسره گفتم :
گمشو عوضی اشغال .... خوب شد همین رو میخواستی ؟!
پوزخندی زد که صورتش جمع شد و رفت سمت ماشینش بعد از چند دقیقه ماشین رو روشن کرد و با سرعت از کنارمون رد شد
دستمو باز رو صورت آرش کشیدم که دستمو پس زد شوکه زده بهش نگاه کردم که عصبی گفت :
تو گوه خوردی که با این پسره اشغال حرف بزنی متظورش از اون حرف چی بودهاااا ؟ دیروز چه گوهی باهاش خوردی ؟!
متعجب گفتم :یعنی چی کدوم حرفا ؟!
پوزخندی زد و دستشو تو موهاش فرو برد :
خودتم به اون راه میزنی اره ؟! عجب
رفتم سمت ماشینش ولی من شوکه زده سرجام وایستادم یعنی چی از چی حرف میزنه ؟!
با کشیده شدن دستم از فکر بیرون اومدم دیدم آرش داره منو دنبال خودش میکشه.
مهسا : ولم کن !!
حرصی در ماشین رو باز کرد دستوری گفت : سوار شو
ولی من ...
که بازوشو گرفتم سرجاش وایستاد نالیدم:
آرش توروخدا ولش کن ، ارزش نداره !!
پسره پوزخندی زد که آرش دستمو به شدت پس زد و حمله برد سمت پسره ... و شکمش نشست و تند تند شروع کرد به مشت زدن به پسره
معلوم نبود چی بهش گفت که آرش همچین عصبی شد ... جیغ زدم : آرش نکن آرش توروخدا ولش کن کشتیش
نگاهی به من انداخت نمیدونم حواسش پرت شد یا چیزی که پسره یه مشت کوبید تو صورت آرش
سرش کج شد جیغ بلند کشیدم دستمو رو دهنم گذاشتم پامو کوبیدم رو زمین با داد گفتم:
بسه لعنتی هااا بسه ااااه
هر دو نگاهشونو دوختن به من آب دهنمو قورت دادم با بغض گفتم : بسه توروخدا بسه !!
آرش از جاش بلند شد گوشه لبش خونی شده بود قلبم به درد اومد واسه من اینجوری شده بود چونه م شروع کرد به لرزیدن رفتم سمت آرش رو به روش وایستادم
دستمو بلند کردم گوشه لبش گذاشتم که صورتش از درد جمع شد رو کردم سمت پسره گفتم :
گمشو عوضی اشغال .... خوب شد همین رو میخواستی ؟!
پوزخندی زد که صورتش جمع شد و رفت سمت ماشینش بعد از چند دقیقه ماشین رو روشن کرد و با سرعت از کنارمون رد شد
دستمو باز رو صورت آرش کشیدم که دستمو پس زد شوکه زده بهش نگاه کردم که عصبی گفت :
تو گوه خوردی که با این پسره اشغال حرف بزنی متظورش از اون حرف چی بودهاااا ؟ دیروز چه گوهی باهاش خوردی ؟!
متعجب گفتم :یعنی چی کدوم حرفا ؟!
پوزخندی زد و دستشو تو موهاش فرو برد :
خودتم به اون راه میزنی اره ؟! عجب
رفتم سمت ماشینش ولی من شوکه زده سرجام وایستادم یعنی چی از چی حرف میزنه ؟!
با کشیده شدن دستم از فکر بیرون اومدم دیدم آرش داره منو دنبال خودش میکشه.
مهسا : ولم کن !!
حرصی در ماشین رو باز کرد دستوری گفت : سوار شو
ولی من ...
۳۱.۷k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.