رائل

+رائل...
برگشتم سمت کوک که دم در وایساده بود..اخیش راحت شدم
روکردم سمت پسره
_از اشناییتون خوشوقتم...دیگه بایدبرم
و سرمو‌خم کردم و بدون اینکه منتظر جوابش باشم رفتم سمت کوک
_بله چیشده؟
انگار استرس داشت...
+ته و یونا رفتن
_کجا رفتن؟
+رفتن لباس انتخاب کنن
_واسه نامزدی
چشماشو بست و سرشو تکون داد
+برو به دوستات بگو بیان شاید یه فکری به ذهنشون رسید من الان مغزم خالیه واقعا
_هجین امروز نیومده
+ برو به اون دوتا بگو بیان
سرمو تکون دادم و‌رفتم داخل شرکت...
همون لحظه یه جی اومد طرفم
+چیشده رائل چرا رنگت پریده؟
_ برو بگو سورا هم بیاد باید بریم یه جایی
+کجا
_سوال نپرس دیگه...برو بیارش
سرشوتکون داد و رفت دنبال سورا
چند دقیقه بعد دوتاییشون اومدن
_بیاین بریم
راه افتادیم سمت کوک که تو‌ماشین منتظر بود
+رائل نمیخوای بگی چیشده؟
بغض گلومو گرفت
_ته و‌ یونا رفتن لباس انتخاب کنن واسه نامزدی
سورا قدماشو تند تر کرد و‌همه سوار شدیم
+بریم دیگه؟
_اره
راه افتاد
یه جی گفت:
+بنظرم شمام باید وانمود کنین که اومدین لباس سفارش بدین
سورا هم حرفشو تایید کرد
+این بهترین راهه تابلوعم نمیشه...
ناخونامو میجوییدم...چیزی به ذهنم نمیرسید...حدودا ۲۰ دقیقه بعد رسیدیم
کوک ماشینو پارک کرد و همه پیاده شدیم...چشمم به ماشین ته افتاد که جلوتر پارک بود...استرس گرفتم
یه حی گفت:
+اقای جئون بنظرم دست رائلو بگیرین برین داخل...
کوک گفت:
+نمیشه....خیلی معلوم میشه که داریم نقش بازی‌میکنیم
_اوهوم منم موافقم...
+خب پس حداقل وقتی رفتین داخل باهم گرم بگیرین...
کوک روکرد سمتم
+بریم...
رفتیم داخل..تهیونگ رو دیدم ته سالن که داشت به یه کت نگاه میکرد و پشتش به ما بود و نمیدیدمون...اما انگار یونا باهاش نبود
سورا گفت:
+انگار خبری از اون هرزه روانی نیست
یهو‌ کوک یه سیلی خوابوند تو‌گوش سورا...
سرجام خشکم زد...سورا شوکه شده بود
+نمیخوام یه بار دیگه همچین حرفیو بشنوم...باشه؟
سورا دستشو روی صورتش گذاشت و بدون اینکه چیزی بگه رفت بیرون...یه جی هم دنبالش رفت
استین کتشو گرفتم و‌کشوندم پشت لباسا که ته نبینتمون
_معلوم هست داری‌ چیکار میکنی؟!چرا سورا رو‌میزنی؟
+نباید اینجوری راجب یونا حرف میزد
_تو هنوزم میخوایش؟
زل زد بهم و‌کلافه گفت:
+اره...میخوامش
پوزخند زدم
_پس اینکارات واسه چی بود؟ حداقل بگو چرا منو از چشم ته انداختی؟!
+ببین رائل...من یونا رو ول نکردم...خودش رفت...حدودا سه سال امریکا بود...امسال برگشته...وقتی دیدمش فهمیدم هنوز حسم بهش همونه
دیدگاه ها (۲)

_اینا به من چه ربطی داره کوک؟+وقتی تورو‌دیدم...نمیدونم چرا.....

_الانم تنها کاری که میتونی بکنی اینه که بری بیرون لطفا...بهم...

امروز هجین نیومده بود سرکلاس‌.‌..یه جی و سورا اومدن کنارم نش...

کلافه نفسمو بیرون دادم و هیچی نگفتم.. حدودا نیم ساعت بعد رسی...

قلدر مدرسه ( پارت ۳۹ )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط