الانم تنها کاری که میتونی بکنی اینه که بری بیرون لطفا...
_الانم تنها کاری که میتونی بکنی اینه که بری بیرون لطفا...
بهم زل زد
+منو ببخش رائل...
_لطفا برو جونگکوک...
چند ثانیه سرجاش موند ورفت بیرون...
بغضم ترکید...بی صدا گریه میکردم..دستامو روی صورتم گذاشتم...چرا هرکی از راه میرسه فقط دلمومیشکونه با حرفاش؟ یهو دستای یه نفر دور شونه هام حلقه شد... ضربان قلبم بالا رفت...بوی عطرشو با تموموجودم نفس کشیدم... احساس میکردم خوابه...نمیخواستم چشامو باز کنم...
باصدای ارومی گفت:
+گریه نکن خانوم لی...
محکم بغلش کردم...باهق هق گفتم:
_من...من...نخواستم...نا...راحتت...کنم...ب...بخشید...
بدون اینکه چیزی بگه همونطوری بغلم کرده بود...
یهو گوشیم زنگ خورد...خودشو ازم جدا کرد...لعنت به مزاحم...یه جی بود...
_بله یه جی
+تودیگه چرا گریه میکنی...
_نکردم
+سورا از وقتی اومدیم بیرون همشششش داره گریه میکنه کلافم کرده...نمیای پیشش؟
_یکم دیگه میام
و گوشیمو قطع کردم گذاشتم تو جیبم
+سورا نوزاده؟
خندم گرفت
_نه...یه انسان کاملا بالغه...
سرشو تکون داد...
_من دیگه میرم...
+مواظب خودتون باشین...متاسفانه منتظر یونام دیرکرده...
بدون هیچحرکتی نگاش کردم و ابرومو دادم بالا...باصدای ارومی گفتم:
_بس کن
+چیو؟!
_بازیگریو...
پوزخند زد
+دلیلی نداره بخوام فیلم بازی کنم
_اوکی...اصلا به من چه...من میرم
سرمو خم کردم و از اونجا زدم بیرون...حالم خیلی خوب بود...انگار همه حرفای کوک بی اثر شده بودن
#صدای_تو
#p43
بهم زل زد
+منو ببخش رائل...
_لطفا برو جونگکوک...
چند ثانیه سرجاش موند ورفت بیرون...
بغضم ترکید...بی صدا گریه میکردم..دستامو روی صورتم گذاشتم...چرا هرکی از راه میرسه فقط دلمومیشکونه با حرفاش؟ یهو دستای یه نفر دور شونه هام حلقه شد... ضربان قلبم بالا رفت...بوی عطرشو با تموموجودم نفس کشیدم... احساس میکردم خوابه...نمیخواستم چشامو باز کنم...
باصدای ارومی گفت:
+گریه نکن خانوم لی...
محکم بغلش کردم...باهق هق گفتم:
_من...من...نخواستم...نا...راحتت...کنم...ب...بخشید...
بدون اینکه چیزی بگه همونطوری بغلم کرده بود...
یهو گوشیم زنگ خورد...خودشو ازم جدا کرد...لعنت به مزاحم...یه جی بود...
_بله یه جی
+تودیگه چرا گریه میکنی...
_نکردم
+سورا از وقتی اومدیم بیرون همشششش داره گریه میکنه کلافم کرده...نمیای پیشش؟
_یکم دیگه میام
و گوشیمو قطع کردم گذاشتم تو جیبم
+سورا نوزاده؟
خندم گرفت
_نه...یه انسان کاملا بالغه...
سرشو تکون داد...
_من دیگه میرم...
+مواظب خودتون باشین...متاسفانه منتظر یونام دیرکرده...
بدون هیچحرکتی نگاش کردم و ابرومو دادم بالا...باصدای ارومی گفتم:
_بس کن
+چیو؟!
_بازیگریو...
پوزخند زد
+دلیلی نداره بخوام فیلم بازی کنم
_اوکی...اصلا به من چه...من میرم
سرمو خم کردم و از اونجا زدم بیرون...حالم خیلی خوب بود...انگار همه حرفای کوک بی اثر شده بودن
#صدای_تو
#p43
۶.۷k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.