امروز هجین نیومده بود سرکلاس . ..یه جی و سورا اومدن کنارم
امروز هجین نیومده بود سرکلاس...یه جی و سورا اومدن کنارم نشستن...بدون اینکه چبزی بگیم منتظر موندیم کلاس تموم شه ...وقتی کلاس تموم شد رفتیم بیرون
_بچها هجین چرا نیومده؟
سورا گفت:
+گفت که مادرش اومده دیدنش میخواد امروزو با اون وقت بگذرونه...
یه جی رو کرد سمتم و گفت:
+راستی هجین گفت کوک قراره بهت کمک کنه رابطتون با ته درست شه اره؟
_انگار اره
+سلام...
سرمو بالا آوردم...نمیشناختمش..دستشو سمتم دراز کرد
+هان دوشیکم...از قسمت امور مالی
سرمو تکون دادم و الکی گفتم:
_اها بله بله یادم اومد...خوشوقتم...
و باهاش دست دادم
سورا و یه جی هم بهش سلام کردن
+خانوم لیمیتونم یه لحظه وقتتونو بگیرم؟
_بله حتما...
سورا رو به یه جی گفت:
+یه جی من با اقای پارک کار دارم توعم باهام بیا
و دوتاشون رفتن دنبال نخود سیاه
+میشه بریم تومحوطه؟
سرمو تکوندادم و باهم رفتیم بیرون
+امیدوارم زودتر استراحتگاه اینجا راه اندازی بشه که ادم واسه دوکلمه حرف زدن نیاد وایسهتو محوطه
_اره واقعا...
به نیمکت اشاره کرد
+بشینید لطفا...
سرمو تکون دادم و نشستم اونم نشست کنارم
+خیلی زیبا شده بودین...
_من؟
+بله..من اولین بار شب تولد اقای کیم شمارو دیدم..وقتی فهمیدم توی کمپانی هستین خیلی خوشحال شدم...
لبخند زدم...معذب بودم..کاش باهاش نمیومدم..
بعد از چند ثانیه مکث گوشیشو از جیبش در اورد
+میشه شمارتونو داشته باشم؟
_اما من گوشی ند...
همونلحظه کوک رو دیدم که داشت از دور میومد
با لبخند رو به پسره گفتم:
_بله حتما چرا که نه...
و گوشیشو گرفتم شمارمو زدم توش و بهش دادمش...
+ممنونم
_خواهش میکنم...
ته از کنارمون رد شدباصدای بلند گفتم:
_به پیشنهادی که راجب قرارمون دادین فکر میکنم
+ق...قرار؟
لبامو گاز گرفتم دستپاچه شدم
_من..منظورم قرار کاری بود...
باتعجب نگام کرد
+عام..باشه...فهمیدم
یه لبخند مزخرف که قشنگ معلوم بود مصنوعیه زدم و گفتم:
_خوشحال شدم از اشناییتون...فکر کنم سورا داره صدام میزنه باید برم
+ولی خانم هان با دوستشون رفتن
خندیدم
_عه راست میگینا...درسته
_بچها هجین چرا نیومده؟
سورا گفت:
+گفت که مادرش اومده دیدنش میخواد امروزو با اون وقت بگذرونه...
یه جی رو کرد سمتم و گفت:
+راستی هجین گفت کوک قراره بهت کمک کنه رابطتون با ته درست شه اره؟
_انگار اره
+سلام...
سرمو بالا آوردم...نمیشناختمش..دستشو سمتم دراز کرد
+هان دوشیکم...از قسمت امور مالی
سرمو تکون دادم و الکی گفتم:
_اها بله بله یادم اومد...خوشوقتم...
و باهاش دست دادم
سورا و یه جی هم بهش سلام کردن
+خانوم لیمیتونم یه لحظه وقتتونو بگیرم؟
_بله حتما...
سورا رو به یه جی گفت:
+یه جی من با اقای پارک کار دارم توعم باهام بیا
و دوتاشون رفتن دنبال نخود سیاه
+میشه بریم تومحوطه؟
سرمو تکوندادم و باهم رفتیم بیرون
+امیدوارم زودتر استراحتگاه اینجا راه اندازی بشه که ادم واسه دوکلمه حرف زدن نیاد وایسهتو محوطه
_اره واقعا...
به نیمکت اشاره کرد
+بشینید لطفا...
سرمو تکون دادم و نشستم اونم نشست کنارم
+خیلی زیبا شده بودین...
_من؟
+بله..من اولین بار شب تولد اقای کیم شمارو دیدم..وقتی فهمیدم توی کمپانی هستین خیلی خوشحال شدم...
لبخند زدم...معذب بودم..کاش باهاش نمیومدم..
بعد از چند ثانیه مکث گوشیشو از جیبش در اورد
+میشه شمارتونو داشته باشم؟
_اما من گوشی ند...
همونلحظه کوک رو دیدم که داشت از دور میومد
با لبخند رو به پسره گفتم:
_بله حتما چرا که نه...
و گوشیشو گرفتم شمارمو زدم توش و بهش دادمش...
+ممنونم
_خواهش میکنم...
ته از کنارمون رد شدباصدای بلند گفتم:
_به پیشنهادی که راجب قرارمون دادین فکر میکنم
+ق...قرار؟
لبامو گاز گرفتم دستپاچه شدم
_من..منظورم قرار کاری بود...
باتعجب نگام کرد
+عام..باشه...فهمیدم
یه لبخند مزخرف که قشنگ معلوم بود مصنوعیه زدم و گفتم:
_خوشحال شدم از اشناییتون...فکر کنم سورا داره صدام میزنه باید برم
+ولی خانم هان با دوستشون رفتن
خندیدم
_عه راست میگینا...درسته
۷.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.