پارت اخر
این گفت و چند نفر که پشتش بودن جلو اومدن و هردو گارد مبارزع گرفتیم کسی که جلوم اومده بود مهارت مبارزه خوبی داشت ضرباتش خیلی قوی بود بعد اون مبارزه کوفتی هیچ انرژی برام نمونده بود پس تا میتونستم جاخالی میدادم که خستش کنم که با مشتی که به شونم خورد دندونام فشار دادم عصبی شدم دستش از پشت گرفتم و با ضربه به کتفش دستش شکستم با لگد محکمی به زانوش زانو هاش شکستم دستم زیر فکش گرفتم و تا بالا اوردم اونقدری که با شکسته شدن گردنش بی جون روی زمین افتاد با خشم نفرت به جنازش نگاه میکردم که فهمیدم هنوز چندین نفر مونده و من چان هردو مشغول مبارزه بودیم
_بدرد نخوری سایکو قبلنا قویتر بودی چت شده؟ این نهایت توانت ؟ چرا نمیمیری
با حرفاش رو مخم میرفت نفس نفس میزدم از خستگی مبارزه که محکم یقش گرفتم چسبوندم به دیوار
+قرارع تقاص تمام بلاهایی که سرم اوردی پس بدی من دیگه اون دختر ضعیفی نیستم که بتونی اذیتش کنی عوضی
_تقاص؟ من جز یه دختربچه احمق چیزی نمی بینم
این و گفت و نفهمیدم چیشد که با چند حرکت من زمین زد تنم خیلی کوفته بود و درد میکرد خوابید روم و چاقوش روی صورتم گرفت پ موهام کشید سمت خودش
_فکر کردی برام مهمه سایکو؟ تو فقط یه نمونه ازمایشی مثل تمام سایکو های دیگه بودی با این تفاوت که تو یه احمق به تمام معنا هستی و بودی فکر کردی میتونی با من بجنگی؟ من تورو برای این مرگ تعلیم دادم
نمیدونم چیشد اما با گفتن این یه قطره اشک از چشمم جاری شد درد شدیدی روی قفسه سینم داشتم و از اعماق وجودم حالم بد بود
+حق با توعه... من من هیچی نیستم ولی..
با همون چشمای اشکی قاطعانه به نگاه سردش زل زدم و گفتم
+ولی تو خودت من ساختی این چیزی که هستم من بخشی از تو ام سانجون.. فکر کنم امروز بیشتر از هر روزی به اسمم شباهت دارم
با تعجب و نفرت بهم نگاه کرد که پوزخند زدم
+سایکو و دیوانه
با گفتن این بمبی که توی لباسش قایم کرده بود در آوردم و پرتاب کردم در نهایت تاریکی مطلق
............................................................
یوری ویو:
با تنش دوییدم به سمت چان و هه این دیدم که کاملا بی حال و بی جون بود و این باعث عذابم میشد
+هه این..
_با اون چشمای ترحم انگیز به من نگاه نکن من.. امروز بهتر از همیشم
+ای احمق دیوونه
اشکم پاک کردم در اغوشش گرفتم خوشحال بودم بالاخره تونستیم فرار کنیم و با کمال تعجب یونجون دیدم و رفتم سمتش که همینجور دست به جیب نگاه میکرد
+تو این نیروهارو برای دستگیری اون فرستادی؟
_درواقع دستور پدربزرگت بود
+فکر میکردم ما دشمنیم چوی
_هومم خب.. ما یه دشمن مشتریک داریم پس میشه گفت قبل از چان دلم میخواد موهیول و سانجون سر به نیست کنم
سر تکون دادم و سمت ای ان رفتم همه مون خسته بودیم اما بالاخره تموم شده بود
_میدونم گفتنش مسخرست ولی حالت خوبه؟
+خوبم.. بازی جینکس برای همیشه تموم شد جینکس مرده و حالا کیم یوری زندست... این چیزی که من بالاخره تونستم بهش برسم شروع بازی با من بود و اتمامش با هه این
با لبخند بهم نگاه کرد این چند وقت به اندازه چندسال گذشته بود و من نیاز داشتم که همه چی فراموش کنم
۱ سال بعد از زبان راوی:
بالاخره با بازنشستگی رییس کیم رییس جدید باند چان بود و اون مثل همیشه دشمنای خودش داشت اما میتونیم بگیم اون همینطور بهترین تیم رو داشت
همه اعضای باند از جمله ای ان که همدست اصلی چان بود و بقیه ترفیع گرفته بودن
چان ویو:
بعد تموم شدن صحبتم داشتم میرفتم بیرون که یکی اژ ادما دیدم
_قربان یه خبر خیلی مهم
+چت شده چه خبره؟
_یه دختر با اسلحه و رفتار ترسناک داره همرو میکشه و دنبال شما میگرده
+گفتی یه دختر با اسلحه؟ خب یعنی نتونستید جلوی یه همچین کسی بگیرید پس به چه دردی میخورید
_اما قربان اون خیلی قویه شوخی نمیکنم اسمش چی بود.. سایکو
با شنیدن اسم سایکو چشمام گشاد شد سریع پله هارو طی کردم رفتم پایین و با دیدن هه این نفسم حبس شد واقعا خودش بود؟ ماسکش در اورد و با همون پوزخندی که روز اول دیدنش روی صورتش داشت بهم نگاه میکرد
_سلام رییس کیم!
پایان
دوستان خوشحال میشم نظرتون بگین 💖
و ممنونم که همراهی کردین درخواستیا رو من الان یه پست میزارم اونجا درخواستیا تون بزارین و دوستم دیگه بقیه رمان های که باهم نوشتیم رو میزاره تو پیج خودش ☺️
_بدرد نخوری سایکو قبلنا قویتر بودی چت شده؟ این نهایت توانت ؟ چرا نمیمیری
با حرفاش رو مخم میرفت نفس نفس میزدم از خستگی مبارزه که محکم یقش گرفتم چسبوندم به دیوار
+قرارع تقاص تمام بلاهایی که سرم اوردی پس بدی من دیگه اون دختر ضعیفی نیستم که بتونی اذیتش کنی عوضی
_تقاص؟ من جز یه دختربچه احمق چیزی نمی بینم
این و گفت و نفهمیدم چیشد که با چند حرکت من زمین زد تنم خیلی کوفته بود و درد میکرد خوابید روم و چاقوش روی صورتم گرفت پ موهام کشید سمت خودش
_فکر کردی برام مهمه سایکو؟ تو فقط یه نمونه ازمایشی مثل تمام سایکو های دیگه بودی با این تفاوت که تو یه احمق به تمام معنا هستی و بودی فکر کردی میتونی با من بجنگی؟ من تورو برای این مرگ تعلیم دادم
نمیدونم چیشد اما با گفتن این یه قطره اشک از چشمم جاری شد درد شدیدی روی قفسه سینم داشتم و از اعماق وجودم حالم بد بود
+حق با توعه... من من هیچی نیستم ولی..
با همون چشمای اشکی قاطعانه به نگاه سردش زل زدم و گفتم
+ولی تو خودت من ساختی این چیزی که هستم من بخشی از تو ام سانجون.. فکر کنم امروز بیشتر از هر روزی به اسمم شباهت دارم
با تعجب و نفرت بهم نگاه کرد که پوزخند زدم
+سایکو و دیوانه
با گفتن این بمبی که توی لباسش قایم کرده بود در آوردم و پرتاب کردم در نهایت تاریکی مطلق
............................................................
یوری ویو:
با تنش دوییدم به سمت چان و هه این دیدم که کاملا بی حال و بی جون بود و این باعث عذابم میشد
+هه این..
_با اون چشمای ترحم انگیز به من نگاه نکن من.. امروز بهتر از همیشم
+ای احمق دیوونه
اشکم پاک کردم در اغوشش گرفتم خوشحال بودم بالاخره تونستیم فرار کنیم و با کمال تعجب یونجون دیدم و رفتم سمتش که همینجور دست به جیب نگاه میکرد
+تو این نیروهارو برای دستگیری اون فرستادی؟
_درواقع دستور پدربزرگت بود
+فکر میکردم ما دشمنیم چوی
_هومم خب.. ما یه دشمن مشتریک داریم پس میشه گفت قبل از چان دلم میخواد موهیول و سانجون سر به نیست کنم
سر تکون دادم و سمت ای ان رفتم همه مون خسته بودیم اما بالاخره تموم شده بود
_میدونم گفتنش مسخرست ولی حالت خوبه؟
+خوبم.. بازی جینکس برای همیشه تموم شد جینکس مرده و حالا کیم یوری زندست... این چیزی که من بالاخره تونستم بهش برسم شروع بازی با من بود و اتمامش با هه این
با لبخند بهم نگاه کرد این چند وقت به اندازه چندسال گذشته بود و من نیاز داشتم که همه چی فراموش کنم
۱ سال بعد از زبان راوی:
بالاخره با بازنشستگی رییس کیم رییس جدید باند چان بود و اون مثل همیشه دشمنای خودش داشت اما میتونیم بگیم اون همینطور بهترین تیم رو داشت
همه اعضای باند از جمله ای ان که همدست اصلی چان بود و بقیه ترفیع گرفته بودن
چان ویو:
بعد تموم شدن صحبتم داشتم میرفتم بیرون که یکی اژ ادما دیدم
_قربان یه خبر خیلی مهم
+چت شده چه خبره؟
_یه دختر با اسلحه و رفتار ترسناک داره همرو میکشه و دنبال شما میگرده
+گفتی یه دختر با اسلحه؟ خب یعنی نتونستید جلوی یه همچین کسی بگیرید پس به چه دردی میخورید
_اما قربان اون خیلی قویه شوخی نمیکنم اسمش چی بود.. سایکو
با شنیدن اسم سایکو چشمام گشاد شد سریع پله هارو طی کردم رفتم پایین و با دیدن هه این نفسم حبس شد واقعا خودش بود؟ ماسکش در اورد و با همون پوزخندی که روز اول دیدنش روی صورتش داشت بهم نگاه میکرد
_سلام رییس کیم!
پایان
دوستان خوشحال میشم نظرتون بگین 💖
و ممنونم که همراهی کردین درخواستیا رو من الان یه پست میزارم اونجا درخواستیا تون بزارین و دوستم دیگه بقیه رمان های که باهم نوشتیم رو میزاره تو پیج خودش ☺️
- ۴.۳k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط