عشق اجباری

عشق اجباری
پارت ۴۶
خب دیگه هرچی گریه کردم بسم بود ، راه افتادم به طرف خونه. وقتی رسیدیم دیدم که دانیال نشست روی مبل خوابش برده. سریع گوشیمو در آوردم و ازش عکس گرفتم. بعدشم رفتم سمتش یه نگاه بهش کردم که مطمئن شم خوابه . با پاشنه ی پا چرخیدم که برم آشپزخونه که یهو یه نفر منو بغل کرد. مانلی « دانیال تو که بیداری ولم کن برم » دانیال « کجا بودی تا الان ؟» مانلی به تو چه 😁😁» دانیال « اینجوریه الان بخت نشون میدم» منو بلند کرد بردم توی اتاق گذاشت منو رو تخت و شروع کرد به قلقلک دادن من. از خنده ی زیاد دل درد گرفته بودم . مانلی «دانیال ولممممممممممم کن» دانیال « نه خیرم باید بگی عشقم ولم کن» مانلی « عمران» دانیال « پس تا وقتی که نگی همین جوری قلقلکت می دم» مانلی « نههههههه» صدای تلفن خونه باعث شد که دانیال دست از سر من برداره . وقتی رفت تا به تلفن جواب بده منم رفتم لباس عوض کنم چون هوا داشت سرد میشد یه پیرهن مردونه مشکی و قرمز پوشیدم، شلوار زاپ دار مشکی هم پوشیدم کلا همه ی شلوار های من زاپ دار بود و همیشه سر همین با بابام دعوا داشتم. رفتم توی حال و به دانیال گفتم « کی بود ؟؟» دانیال « مانی جونت بود گفت بهت بگم سامیار جوونت فردا نه پس فردا میاد» بعدشم یه پوزخند زد.
دیدگاه ها (۴)

عشق اجباریپارت ۴۷ از خوشحالی جیغ کشیدم و گفتم «آخ جوووون سا...

عشق اجباریپارت ۴۵ # مانلی وایی یا خدایا دانیال قیافش خیلی تر...

عشق اجباریپارت ۴۴ # دانیالهمین جوری که مانلی داشت درباره ی س...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۰#

نفرین شیرین. پارت 1

جیمین فیک زندگی پارت ۶۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط