bitter and sweet

bitter and sweet ☕️🍯
part:22
خالم رفت لباس بپوشه که جونگکوک ماشینش دم در رسید رفتم دم در سریع با دو اومد‌ سمتم و لبامو مال خودش کرد..
آروم آروم سمت ماشین حرکتم داد و رو صندلی پشت درازم کرد ازش جدا شدم
ات: جونگکوک خالم
جونگکوک: خالت؟
ات: عاره میخاد تو رو ببینه
براش توضیح دادم جریان از چ قراره که خالم اومد پایین
خ ات: سلامممممم
جونگکوک: سلام خوشبختم من جئون جونگکوک هستم
خ ات: وااا نمیخا انقدر با من رسمی حرف بزنی پسر و اینکه لازم ب معرفی نیست ات از قبل خوب تو رو بهم معرفی کرد
خب باشه مزاحمتون نمیشم خوش بگذره میرم نکنه بچم بیدار شه فعلااا
جونگکوک بدون هیچ درنگی هولم داد رو صندلی پشت و روم خیمه زد
دکمه یقمو باز کرد و سرشو تو گردنم فرو کرد
یک لرز شدیدی بدنم گرفت و مور مور شدم ..
پر از گردنم کبود های شدیدی شده بود
برای آخرین بار بغلش کردم
یک ساعت خوابیدیم تو بغل هم و خدافظی کردیم ..
دیدگاه ها (۰)

bitter and sweet ☕️🍯part 23صبحامروز میرفتیم سئول خیلی خوشحال...

bitter and sweet Part 24رفتیم سوار تاکسی رسیدیم به رستوران ...

هممم فیکشن اینطوریم داریم نگران نباشین... :)

𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭🍯☕️𝙋𝙖𝙧𝙩 21●•••روز ها گذشت و من و اون روز به ...

نام فکی:عشق مخفیPart: 18ویو ات*از ماشین پیاده شدم*ی بادیگارد...

#رُز_زخمی_منPart. 61صبح زود بود. آفتاب هنوز کامل بالا نیامده...

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط