𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁷⁸
×ا.ت...چیکار میخوای کنی؟(جیغ)
-راست میگه
+شما کاری که بهتون گفتم رو بکنید
و بعد ا.ت شکم بورا رو محکم فشار داد و بعد از نیم ساعت بچه بدنیا اومد
+بفرمایید ...اینم دختر خوشگل شما(لبخند)
•اوه..بورا.. نگاه کن ؟
×د..د...دخترم(بیحال)
(یک ساعت بعد)
-بیشتر به دکترا میخوری تا ملکه ها(خنده)
+جدا!؟...راستی دایی شدن چه حسی بهت میده؟
-نمیدونم...ولی خوبه
+اوو″۶ماه...۶ماه گذشت درسته!از یک سال گذشت و من میخوام بمونم...مامانم و اِما هر وقت بتونن میان پیشم...به عنوان ملکه کارم بد نیست اما...نمیدونم چیز زیادی راجب سیاست نمیدونم ولی تمام سعیمو میکنم...راستش ملکه ی مادر سه ماه بعد از فوت شاه دق کرد و مرد...از اون موقع خنده ی زیادی داخل قصر نبود...فعلا دارن بهتر میشن...یعنی امیدورام...من جونگ کوک رو میشناسم برای اینکه من ناراحت نشم تظاهر به این میکنه که خوشحاله و حالش خوبه...بورا بخاطر بچش و تهیونگ سر پا ایستاده...تهیونگ هم مثل من...نمیدونه چیکار کنه...کلا بعد از فوت پادشاه جونگهون همه چیز بهم ریخت″
°اتاق°
-ا.ت...فردا مارک میاد...میدونی که تاج گذاریش دیروز بود
+هوم! بعد از اینکه اولیویا و مارگارت رو اعدام کردی و جورج رو انداختی زندان اون وارث شد....پسره بیچاره!
-...اما زیاد بهش نزدیک نشو..نمیدونیم چیکار میکنه
+باشه...راستی! خبری از جانگ شیک نیست ؟
-نه! اما شرط میبندم خیلی عصبی تر شده
همون طور که روی تخت دراز کشیده بودن ا.ت گفت
+جونگ کوک...آینده ی ما چی میشه به نظرت ؟
-نمیدونم...اما اینو میدونم که هیچ وقت قرار نیست ولت کنم....هیچ وقت
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁷⁸
×ا.ت...چیکار میخوای کنی؟(جیغ)
-راست میگه
+شما کاری که بهتون گفتم رو بکنید
و بعد ا.ت شکم بورا رو محکم فشار داد و بعد از نیم ساعت بچه بدنیا اومد
+بفرمایید ...اینم دختر خوشگل شما(لبخند)
•اوه..بورا.. نگاه کن ؟
×د..د...دخترم(بیحال)
(یک ساعت بعد)
-بیشتر به دکترا میخوری تا ملکه ها(خنده)
+جدا!؟...راستی دایی شدن چه حسی بهت میده؟
-نمیدونم...ولی خوبه
+اوو″۶ماه...۶ماه گذشت درسته!از یک سال گذشت و من میخوام بمونم...مامانم و اِما هر وقت بتونن میان پیشم...به عنوان ملکه کارم بد نیست اما...نمیدونم چیز زیادی راجب سیاست نمیدونم ولی تمام سعیمو میکنم...راستش ملکه ی مادر سه ماه بعد از فوت شاه دق کرد و مرد...از اون موقع خنده ی زیادی داخل قصر نبود...فعلا دارن بهتر میشن...یعنی امیدورام...من جونگ کوک رو میشناسم برای اینکه من ناراحت نشم تظاهر به این میکنه که خوشحاله و حالش خوبه...بورا بخاطر بچش و تهیونگ سر پا ایستاده...تهیونگ هم مثل من...نمیدونه چیکار کنه...کلا بعد از فوت پادشاه جونگهون همه چیز بهم ریخت″
°اتاق°
-ا.ت...فردا مارک میاد...میدونی که تاج گذاریش دیروز بود
+هوم! بعد از اینکه اولیویا و مارگارت رو اعدام کردی و جورج رو انداختی زندان اون وارث شد....پسره بیچاره!
-...اما زیاد بهش نزدیک نشو..نمیدونیم چیکار میکنه
+باشه...راستی! خبری از جانگ شیک نیست ؟
-نه! اما شرط میبندم خیلی عصبی تر شده
همون طور که روی تخت دراز کشیده بودن ا.ت گفت
+جونگ کوک...آینده ی ما چی میشه به نظرت ؟
-نمیدونم...اما اینو میدونم که هیچ وقت قرار نیست ولت کنم....هیچ وقت
۲.۰k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.