تکپارتیجیمین
#تکپارتیجیمین
three in the morning
ساعت ۱۱ شب بود. از لحظهای که وارد خونه شدین شروع کرد به داد و بیداد کردن.
" تو چطوری توی اون جمع، جلوی اون همه آدم منو زدی؟ از نظرت حق داشتی؟ هی پسر روی رفتارای خودت کنترل نداری؟":Agnes
"اگنس من حوصله ندارم. میخوام بخوابم لطفا بیخیال شو.":Jimin
"این مسئله سادهای نیست که خیلی راحت بخوام بیخیالش بشم. میفهمی چیکار کردی؟ تو توی جمع منو زدی. میفهمی چیکار کردی اصلا؟؟":Agnes
"اکنس من خیلی خستم بزارش برای بعد":Jimin
"نمیخوام. این مسئله همین الان باید حل بشه. اوه نکنه کسی جایگزینم شده که انقدر راحت به خودت اجازه دادی جلوی اون همه آدم منو بزنی ها؟؟؟":Agnes
ولوم صداش خیلی بالا رفته بود. ولی مثل اینکه جیمین با این قضیه خیلی مشکل داشت!
"دهنتو ببند اگنس":Jimin
با دادی که زد یه لحظه واقعا خفه شد. اما اون داد باعث نمیشد کلا لال بشه و حرفش رو نزنه.
"هی پسر تو با یه دختر دیگه خیلی راحت خوش و بش میکردی. من فکر نمیکنم حرف بدی بهت زده باشم. بهت گفتم چرا با این دختره انقدر راحت حرف میزنی و میخندی انقدر برات گرون تموم شد؟؟ نکنه واقعا قصدی داشتی وگرنه دلیلی نمیبینم سر ای....":Agnes
داد میزد. احساساتش تو اون لحظه رو داد میزد. حرفش تموم نشده بود که سوزشی روی گونش احساس کرد.
"خفه شو اگنس. خفه شو دهنتو ببند.[ببند دهنتو... میزنم تو دهنت صدای همون پاپتو دربیاری...] چی شد که هپچین فکر کردی ها؟؟ چون هیچی بهت نمیگم فکر کردی هرچی از دهنت دراومد میتونی بهم بگی؟؟ بهت هیچی نگفتم چون میخواستم عصبانیتت فروکش کنه وگرنه منم میتونم مثل تو دهنمو باز کنم و داد و بیداد کنم فهمیدی؟؟":Jimin
چه حس بدی. کسی که دیوونهوار دوسش داشت بهش سیلی زده بود. داد میزد اما اون هیچی نمیشنید. فکر نمیکرد حقو به خودش بده. حداقل... یه معذرت خواهی...
چیکار میتونست بکنه؟ هیچی به ذهنش نمیرسید ولی اون لحظه فقط خواست اونجا نباشه.
پالتش رو پوشید، سوئیچ ماشین رو برداشت و از خونه بیرون زد.
سوار ماشین شد و بدون هیچ مقصدی، بدون هیچ فکری، فقط رفت..
.....
*کامنت*
three in the morning
ساعت ۱۱ شب بود. از لحظهای که وارد خونه شدین شروع کرد به داد و بیداد کردن.
" تو چطوری توی اون جمع، جلوی اون همه آدم منو زدی؟ از نظرت حق داشتی؟ هی پسر روی رفتارای خودت کنترل نداری؟":Agnes
"اگنس من حوصله ندارم. میخوام بخوابم لطفا بیخیال شو.":Jimin
"این مسئله سادهای نیست که خیلی راحت بخوام بیخیالش بشم. میفهمی چیکار کردی؟ تو توی جمع منو زدی. میفهمی چیکار کردی اصلا؟؟":Agnes
"اکنس من خیلی خستم بزارش برای بعد":Jimin
"نمیخوام. این مسئله همین الان باید حل بشه. اوه نکنه کسی جایگزینم شده که انقدر راحت به خودت اجازه دادی جلوی اون همه آدم منو بزنی ها؟؟؟":Agnes
ولوم صداش خیلی بالا رفته بود. ولی مثل اینکه جیمین با این قضیه خیلی مشکل داشت!
"دهنتو ببند اگنس":Jimin
با دادی که زد یه لحظه واقعا خفه شد. اما اون داد باعث نمیشد کلا لال بشه و حرفش رو نزنه.
"هی پسر تو با یه دختر دیگه خیلی راحت خوش و بش میکردی. من فکر نمیکنم حرف بدی بهت زده باشم. بهت گفتم چرا با این دختره انقدر راحت حرف میزنی و میخندی انقدر برات گرون تموم شد؟؟ نکنه واقعا قصدی داشتی وگرنه دلیلی نمیبینم سر ای....":Agnes
داد میزد. احساساتش تو اون لحظه رو داد میزد. حرفش تموم نشده بود که سوزشی روی گونش احساس کرد.
"خفه شو اگنس. خفه شو دهنتو ببند.[ببند دهنتو... میزنم تو دهنت صدای همون پاپتو دربیاری...] چی شد که هپچین فکر کردی ها؟؟ چون هیچی بهت نمیگم فکر کردی هرچی از دهنت دراومد میتونی بهم بگی؟؟ بهت هیچی نگفتم چون میخواستم عصبانیتت فروکش کنه وگرنه منم میتونم مثل تو دهنمو باز کنم و داد و بیداد کنم فهمیدی؟؟":Jimin
چه حس بدی. کسی که دیوونهوار دوسش داشت بهش سیلی زده بود. داد میزد اما اون هیچی نمیشنید. فکر نمیکرد حقو به خودش بده. حداقل... یه معذرت خواهی...
چیکار میتونست بکنه؟ هیچی به ذهنش نمیرسید ولی اون لحظه فقط خواست اونجا نباشه.
پالتش رو پوشید، سوئیچ ماشین رو برداشت و از خونه بیرون زد.
سوار ماشین شد و بدون هیچ مقصدی، بدون هیچ فکری، فقط رفت..
.....
*کامنت*
- ۲۸.۹k
- ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط