P

P15
دستامو گذاشتم رو شونش و سری بوسیدمش
بعد 16 ثانیه ازش جدا شدم
و افتادم روی مبل و نفس نفس زدم
کوک اصلا براش مهم نبود
که یکی از بادیگارد ایی که دنبالم بود آومد تو
_چته
مرد:ببخشید با ا. ت کار دارم

تو چشمای کوک نگاه کردم که متوجه شد نزاره باهاش برم
_بیخود(داد)
مرد:چ... چشم

مرد رفت بیرون نفس عمیق کشیدم
+وای خدا
_قضیه
+هاا؟
_چرا دنبالت بود

+خوب ببین من اون مجسمه که بود اونجا بودم و این حرفا که چهار تا از این مردا اومدن گفتن اگه میخوای ای ارباب ندونه که اینجایی باید امشب با ما خوش بگذرونی یعنی از اون... کارا دیگه و

_بسه دیگه بگو چرا بوسیدیم
ک+آره منم فرار کردم که داشتم میو مدم که افتادن دنبالم بعد یهو قلبم گرفت از مادرم ب حرص رسیده که وقتی اینطوری میشم باید یکی از خاندان جئون رو ببوسم
و این درد حالا شروع شده!

_اوک...
حرف کوک کامل نشد که یکی اومد تو اتاق

خدمتکار:ارباب سلینا هست
_بگو بیاد

کوک سریع دستمو گرفت و برد روی تخت انداخت
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
خمارییییـ
حمایت یادتون نره!
#فیک
#سناریو
#بلک_پینگ
#بی_تی_اس
دیدگاه ها (۳۹)

P16کوک سریع دستمو گرفت و انداخت رو تخت و پتو رو کشید رومون ...

P17خوب قطعا منو نمیخواد ولی خوب دست اون نیرفتم پایین تو آشپز...

P14+آدم با کمالاتی مثل شما ما ب عنشم نیستیم_اهم این دفعه رو ...

P13بندازمش تو استخر و بعد که بهوش اومد لباس خدمتکار بدنش و ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط