(دوست داشتنی) پارت 25
(دوست داشتنی) پارت 25
سوبین:خجالت نکش
دیگه ما باید در این حد
باهم راحت باشیم پس درش
بیار
ا.ت: خب باشه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ
وایی از دست این پسر
دیوونه داره چیکار میکنه
به ا.ت میگه مانتوشو دربیار
یعنی چی دیوونه سوبین
خیلی نزدیک به ا.ت
میشد ولی ا.ت هی
میرفت اون طرف تر
سوبین: چیه معذبی
ا.ت: یکم
سوبین: پس چرا داری
فرار میکنی
ا.ت: راحت نیستم
سوبین: دیگه باید راحت
باشی
ا.ت:خب باشه
سوبین سریع دست ا.ت
رو گرفت
ا.ت: هی سوبین نکن
بعد ا.ت رو پرت کرد
رو تخت خودش میخواست
بره ازش ا.ت میخواست
فرار کنه
من سریع رفتم داخل اتاق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت
سوبین دستمو گرفت و
پرتم کرد رو تخت خواستم
فرار کنم نمیزاشت یکی اومد
داخل و سوبین پرت کرد اونور
سوبین: چیکار میکنی عوضی
تهیونگ: من باید بگم
سوبین بلند شد که تهیونگ
رو بزنه تهیونگ یه مشت
محکم زد تو صورتش
#فیک
#تهیونگ
سوبین:خجالت نکش
دیگه ما باید در این حد
باهم راحت باشیم پس درش
بیار
ا.ت: خب باشه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهیونگ
وایی از دست این پسر
دیوونه داره چیکار میکنه
به ا.ت میگه مانتوشو دربیار
یعنی چی دیوونه سوبین
خیلی نزدیک به ا.ت
میشد ولی ا.ت هی
میرفت اون طرف تر
سوبین: چیه معذبی
ا.ت: یکم
سوبین: پس چرا داری
فرار میکنی
ا.ت: راحت نیستم
سوبین: دیگه باید راحت
باشی
ا.ت:خب باشه
سوبین سریع دست ا.ت
رو گرفت
ا.ت: هی سوبین نکن
بعد ا.ت رو پرت کرد
رو تخت خودش میخواست
بره ازش ا.ت میخواست
فرار کنه
من سریع رفتم داخل اتاق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت
سوبین دستمو گرفت و
پرتم کرد رو تخت خواستم
فرار کنم نمیزاشت یکی اومد
داخل و سوبین پرت کرد اونور
سوبین: چیکار میکنی عوضی
تهیونگ: من باید بگم
سوبین بلند شد که تهیونگ
رو بزنه تهیونگ یه مشت
محکم زد تو صورتش
#فیک
#تهیونگ
۱۵.۵k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.