part¹⁶
part¹⁶
teahkook
کوک:چی((داد))
ویو راوی
کوک تا قضیه رو فهمید بدو بدو رفت سمت
اتاق تهیونگ
کوک:تهیونگ((داد))
ویو تهیونگ
داشتم لباسام رو که دیدم صدای داد میاد بعد یکی داد زد تهیونگ در اتاقم با شتاب باز شد
کوک:چرا بهم نگفتی((داد))
تهیونگ:...چی...رو
کوک:چرا به هم نگفتی میخواستن بهت دست درازی کنن چرا هان جواب بده(((داد فراوان)))
تهیونگ:آخه.......
کوک:من اون مرتیکه رو میکشم
تا کوک این حرف زد با قدم های بلند خودشو به در رسوند از اونور تهیونگ تازه ویندوزش اومد بالا دوید سمت کوک ولی دیر کرد اون داشت سوار ماشینش میشد
تهیونگ:جونگکوک((داد))
ویو کوک
اعصابم بهم ریخته بود نمیدونم چرا چرا بخاطر یه پرستار اهههه بالاخره رسیدم به بیمارستان از ماشین پیاده شدم بدو بدو رفتم سمت آسانسور میدونستم اتاق مدیر کجاست رسیدم رفتم در باز کردم پیر خرفت رو صندلیش لم داده
مدیر:آقای جئون
کوک:دهنت رو ببند نمیخوام صدای عنت رو بشنوم ((داد اروم))
مدیر:چ..را
کوک:مگه نمیگم ببند
کوک:چرا بهش دست درازی کردی هانن((داد))
مدیر:آقا به...کی
کوک:داره میپرسه به کی مرتیکه حرومی ((گرفتن یقعه مدیر )))
کوک:پیر خرفت خجالت نمیکشی از سن سالت هانن
مدیر:آقا واسه ...چی دارید....اینکارو....انجام میدید
کوک:واسه چی به تهیونگ بهش دست بزنی هممم
مدیر:اهها پس قضیه اینه خوب پسره خیلی بی عرضه بود....
کوک یه مشت زد افتاد زمین نشست روش آنقدر با مشت زد خودشم به نفس نفس افتاد
ادامه دارد......
teahkook
کوک:چی((داد))
ویو راوی
کوک تا قضیه رو فهمید بدو بدو رفت سمت
اتاق تهیونگ
کوک:تهیونگ((داد))
ویو تهیونگ
داشتم لباسام رو که دیدم صدای داد میاد بعد یکی داد زد تهیونگ در اتاقم با شتاب باز شد
کوک:چرا بهم نگفتی((داد))
تهیونگ:...چی...رو
کوک:چرا به هم نگفتی میخواستن بهت دست درازی کنن چرا هان جواب بده(((داد فراوان)))
تهیونگ:آخه.......
کوک:من اون مرتیکه رو میکشم
تا کوک این حرف زد با قدم های بلند خودشو به در رسوند از اونور تهیونگ تازه ویندوزش اومد بالا دوید سمت کوک ولی دیر کرد اون داشت سوار ماشینش میشد
تهیونگ:جونگکوک((داد))
ویو کوک
اعصابم بهم ریخته بود نمیدونم چرا چرا بخاطر یه پرستار اهههه بالاخره رسیدم به بیمارستان از ماشین پیاده شدم بدو بدو رفتم سمت آسانسور میدونستم اتاق مدیر کجاست رسیدم رفتم در باز کردم پیر خرفت رو صندلیش لم داده
مدیر:آقای جئون
کوک:دهنت رو ببند نمیخوام صدای عنت رو بشنوم ((داد اروم))
مدیر:چ..را
کوک:مگه نمیگم ببند
کوک:چرا بهش دست درازی کردی هانن((داد))
مدیر:آقا به...کی
کوک:داره میپرسه به کی مرتیکه حرومی ((گرفتن یقعه مدیر )))
کوک:پیر خرفت خجالت نمیکشی از سن سالت هانن
مدیر:آقا واسه ...چی دارید....اینکارو....انجام میدید
کوک:واسه چی به تهیونگ بهش دست بزنی هممم
مدیر:اهها پس قضیه اینه خوب پسره خیلی بی عرضه بود....
کوک یه مشت زد افتاد زمین نشست روش آنقدر با مشت زد خودشم به نفس نفس افتاد
ادامه دارد......
۹.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.