part¹⁹
part¹⁹
teahkook
ویو تهیونگ
درو باز کردم دیدم نشسته رو تخت نفس نفس میزنه عرق کرده بود رفتم جلوتر پاشد بغلم کرد فکر کنم اونم مثل من کابوس دیده منم مثل خودش بغلش کردم بدنش گرمی خاصتی داشت دستم رو روی کمرش بالا پایین میکردم نمیخواستم از اون بدن در بیام
آرامش خاصتی داشت دوسش داشتم
همینطور که تو بغلم بود پرسیدم
تهیونگ:حالت خوبه؟؟
کوک:اوهوم
تهیونگ:چرا انقدر عرق کردی
کوک:کابوس اونا منو ول نمیکنند
تهیونگ:توعم مثل منی((زیر لب))
تهیونگ:خوب بسته فکر کنم حالت خوب شد
کوک:نه میشه تو بغلت باشم ((کیوت))
تهیونگ:با..شه
ویو راوی
همینطور که کوک و تهیونگ تو بغل هم بودن
به سمت تخت رفتن ((میخواستم بگم منحرف نشین خودم منحرف شدم))))
تهیونگ کوک رو خوابوند خودشم کنارش کوک سرش رو روی سینه ی تهیونگ گذاشت محکم بغلش کردم هر دوشون خوابشون میومد (((بچه ها ساعت ۶ صبحه )))
دوتاشون خوابیدن
ساعت ۱۱ صبح
ویو کوک
اهه قشنگ نور آفتاب رو چشمام بود اینوری شدم دستم خورد به یه چیزی چشمام رو آروم باز کردم دیدم تهیونگ بغلم خوابیده
وای خداااااا چقدر نازه.......همینطور داشتم بهش نگاه میکردم چشماشو باز کرد
تهیونگ:داد
کوک:داد
کوک:چرا اینجوری میکنی
تهیونگ:چرا من اینجام؟!؟؟!
کوک:یادت نیست
تهیونگ:نوچ
کوک:توضیح داد که چه اتفاقی افتاده
ادامه دارد......
حمایت 🥹
teahkook
ویو تهیونگ
درو باز کردم دیدم نشسته رو تخت نفس نفس میزنه عرق کرده بود رفتم جلوتر پاشد بغلم کرد فکر کنم اونم مثل من کابوس دیده منم مثل خودش بغلش کردم بدنش گرمی خاصتی داشت دستم رو روی کمرش بالا پایین میکردم نمیخواستم از اون بدن در بیام
آرامش خاصتی داشت دوسش داشتم
همینطور که تو بغلم بود پرسیدم
تهیونگ:حالت خوبه؟؟
کوک:اوهوم
تهیونگ:چرا انقدر عرق کردی
کوک:کابوس اونا منو ول نمیکنند
تهیونگ:توعم مثل منی((زیر لب))
تهیونگ:خوب بسته فکر کنم حالت خوب شد
کوک:نه میشه تو بغلت باشم ((کیوت))
تهیونگ:با..شه
ویو راوی
همینطور که کوک و تهیونگ تو بغل هم بودن
به سمت تخت رفتن ((میخواستم بگم منحرف نشین خودم منحرف شدم))))
تهیونگ کوک رو خوابوند خودشم کنارش کوک سرش رو روی سینه ی تهیونگ گذاشت محکم بغلش کردم هر دوشون خوابشون میومد (((بچه ها ساعت ۶ صبحه )))
دوتاشون خوابیدن
ساعت ۱۱ صبح
ویو کوک
اهه قشنگ نور آفتاب رو چشمام بود اینوری شدم دستم خورد به یه چیزی چشمام رو آروم باز کردم دیدم تهیونگ بغلم خوابیده
وای خداااااا چقدر نازه.......همینطور داشتم بهش نگاه میکردم چشماشو باز کرد
تهیونگ:داد
کوک:داد
کوک:چرا اینجوری میکنی
تهیونگ:چرا من اینجام؟!؟؟!
کوک:یادت نیست
تهیونگ:نوچ
کوک:توضیح داد که چه اتفاقی افتاده
ادامه دارد......
حمایت 🥹
۸.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.