پارت286
#پارت286
جلوی در خانه ی پدری مهری ایستاد!
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت :
_ده و ده دیقه!
دیرت شده نه؟؟
مهری لبخندی زد و آرام گفت:
_فقط یکم!
روزبه به طرف مهری چرخید و دستش را پشت صندلی اش تکیه داد!
_اونا میدونن با من اومدی بیرون؟
مهری سرش را به معنای نه بالا انداخت!
روزبه_پس حتما نگرانت شدن!
مهری بازهم سرش را تکان داد و تند تند گفت :
_نه نه ! ب مامانم گفتم با دوستم دارم میرم خرید واسه تولد عاطفه!
گفتم شاید یکم دیر بیام!
روزبه متفکر گفت :
خوبه!
و خیره به صورت مهری ماند!!
...
جلوی در خانه ی پدری مهری ایستاد!
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت :
_ده و ده دیقه!
دیرت شده نه؟؟
مهری لبخندی زد و آرام گفت:
_فقط یکم!
روزبه به طرف مهری چرخید و دستش را پشت صندلی اش تکیه داد!
_اونا میدونن با من اومدی بیرون؟
مهری سرش را به معنای نه بالا انداخت!
روزبه_پس حتما نگرانت شدن!
مهری بازهم سرش را تکان داد و تند تند گفت :
_نه نه ! ب مامانم گفتم با دوستم دارم میرم خرید واسه تولد عاطفه!
گفتم شاید یکم دیر بیام!
روزبه متفکر گفت :
خوبه!
و خیره به صورت مهری ماند!!
...
۱.۲k
۲۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.